چن تا عکس از بیمارستانمون رو می خواین ببینین؟
چن تاش مربوط به زمستونه، چن تاییش هم همین چن روز پیش بوده
هر عکسی رو خواستین ببینین محکم فشارش بدین
تا چن وقت پیش با دوربین راستکیم بیشتر عکاسی می کردم
اگه دوس داشتین چن تا از عکسای اون موقع رو ببینین اینجا رو فشار بدین
اینم چن تا از نمونه هاش:
امروز درمانگاه صبح بدون اینترن و رزیدنت گارد بالا برگزار شد و فرصتی شد تا من استفاده بیشتری ببرم. با استاد عزیزم راجع به love و جایگاهش توی روانپزشکی بحث می کردم.همونطور که استاد عزیز می گه،ما بیشتر با عواقب عشق سر و کار داریم تا خود عشق. توی تکست بوک ما هم چیزی بیشتر از چند پاراگراف شاید نشه راجع به عشق پیدا کرد. این به نظر من یک خلا هست. واکنش استاد عزیز در مقابل اینکه به نظر من باید love رو توی axis I دسته بندی کنیم خنده بود و نظرش راجع به اینکه بشه با بررسیهای نروترنسمیتری و نرو ایمیجینگ به اطلاعات دقیقتر و قدرت کنترل روی جنبه های عشق برسیم این بود که ایده ای جالب ولی بلندپروازانه ست. البته شاید برای ما. چون مطمئنم که در حال حاضر این کارها توی مراکز مولد علم داره انجام می شه. بهرحال روی این موضوع که عشق،judgment رو می تونه مختل کنه نظر مشترکی داشتیم.
بگذریم
فردا امتحان سایکوفارماکولوژی داریم. کشیک هم دارم
فردا آخرین روزیه که باید بیماران جناب رئیس رو ویزیت کنم. بار مسئولیت حدود ۱۸ تا مریض از روی دوشم برداشته می شه
پ ن:
احساس می کنم که اکنون،
دوباره آدم شده ام
درخت سیب می خواهم
و ابلیسی تازه نفس...
یه ربع به شروع کشیکم مونده بود، توی پاویون با بچه ها نشسته بودیم. همینجوری روی هوا و به شوخی به یکی گفتم می بینم که می خوای کشیک وایستی! جواب اون معلوم بود! ولی خدا یه نفر دیگه که پایه کشیک غیر مترقبه ست رو رسوند و خودش گفت که اگه بخوای من وایستم! خب جواب منم اینجا معلوم بود!!
خیلی حال می ده که یه هو ظهر کشیکت کنسل بشه
توی روانپزشکی ریشه یه سری چیزا به مسائل دوران کودکی ربط داده می شه که خودش رو به شکل اختلالات مختلف در طول زندگی نشون می ده. یکی شون ترسهای دوران کودکی هست. اینکه کدوم روانکاوی این بازیها رو به جون بچه های وبلاگی می ندازه نمی دونم! ولی حالا یه نفر هم یقه ما رو چسبیده که باید ترسهای دوران کودکیت رو بگی! از استادم یاد گرفتم که یه روانپزشک خودشو اکسپوز نمی کنه! پس می گم!!!!
راستش من از ۳ تا چیز می ترسیدم
یکیش دزد بود! نمی دونم چرا.باید خودم رو روانکاوی کنم که چرا با وجود اینکه با دزد برخوردی نداشتم ولی همیشه ازش ترس داشتم!
ترس دیگه م هم یه آقا سیبیلو بود که خونش روبروی مدرسه راهنمایی مون بود.یه درخت اقاقیا جلوی خونش داشت که ما علاقه وافری به گلهاش داشتیم! خب بقیه ش قابله حدسه دیگه!
ترس سوم من هم از بعد از یکی از این سریالهای نمایشی ترسناک تلویزیون برای مدتی وقتی توی هر جای خلوت و تاریک وارد می شدم من رو نگران قاتلی می کرد که از پشت سر الانه که با کلنگ بکوبه توی فرق سرم! آهنگ ترسناک اون سریال هم خودبخود در حال نواخته شدن توی ذهنم بود!
توی استمپ مُهرم جوهر ریختم
جوهر سبز
چون باز فردا کشیکم
از کشیک قبلی خاطره خوشی ندارم. امیدوارم فردا همه چیز خوب باشه، آروم،خلوت و بی دردسر
اگه دیگه منو ندیدین حلالم کنین!
همه جا امن و امانه
اون مریض شیکم پاره رو بالاخره با هر فیلم و سیانسی بود به بیمارستان عمومی منتقلش کردیم. اون مریضی هم که شک به انسفالیت ویروسی کرده بودم،عفونی ها می گن مشکل عفونی نداره، نرولژی ها هم می گن مشکل نرولژی نداره. دوباره برگشت به بیمارستان خودمون. تشخیصش هم یا سایکوز همراه با کاتاتونی و یا NMS هست. اما اینبار توی تختای ما بستری نشده خوشبختانه.
اما درسی که گرفتم اینه که همیشه قبل از تصمیم نهایی برای بستری مریضای ناجور با استاف آنکال هماهنگ کنم تا دردسرش برای اون باشه،مریض هم بره توی سرویس اون
خلاصه همه جا امن و امانه
آسوده بخوابید که ما بیداریم!
پ ن: ندارد
پ پ ن: یکی از علاقه مندی های من اینه که هر روز صبح با قایق موتوری برم بیمارستان. کسی می تونه راهکاری در جهت رسیدن به این علاقه ارائه کنه؟
کشیک بد
این کشیک مال خودم نبود و بخاطر همون کشیکی که بدلیل بیماری توی عید عوض کردم باید روز یکشنبه کشیک می دادم. کشیک واقعا بدی بود.تا حالا به این بدی کشیک نداشتم. کشیک از این شلوغتر یا مریضای بدتر یا انترن تعطیلتر یا ... رو داشته بودم. اما این روز علاوه بر اینکه اینا همگی با هم جمع شده بودن،خودمم روی فرم نبودم.نمی دونم چیم بود.بهرحال اون آدم با حوصله و صبور که توی بدترین شرایط هم خونسردی و تمرکزش رو حفظ می کرد نبودم. طوریکه اغلب مریضها رو بدون شرح حال رزیدنت بستری می کردم و فقط یه مهر روی شرح حال اینترن می کوبیدم! خب صداش بالاخره در خواهد اومد.
اینترن بد
از ۲تا اینترن کشیک،یکیشون که دردسر بیشتری هم داشت روز بیستم ماه داشت کشیک اولش رو می داد!اینکه فرصت کافی برای توضیح نکات مهم شرح حال و معاینه فیزیکی رو هم نداشتیم مزید بر علت شد.اما بدترین کارش این بود که علائم حیاتی یک بیمار رو درست نگرفته بود و این مریض یکی از مشکلات اصلی من شد.PR مریض ۱۲۰ تا بود.ولی این آقا ۸۰ تا نوشته بود! یا حرارت ۳۷.۵ رو ۳۷ نوشته بود.که این ۲ مورد خیلی تعیین کننده بود.و از اینجا به این نتیجه رسیدم که سال بالایی ها راست می گن که نمی شه به معاینه اینترن اعتماد کرد(حتی معاینه فیزیکی. البته من اینترنهای خیلی خوب و قابل اعتمادی داشتم که می شد حتی روشون حساب کرد)
مریضهای بد
از همون اول کار یه مریض اومد که تا خواستم که بخاطر مصرف ۳۰-۴۰ تا قرص بنزودیازپین اول به اورژانس مسمومین بره یهو منفجر شد و میز های اتاق رو چپه کرد و هرچی بود و نبود به هم ریخت. خدا رحم کرد که نکات ایمنی رو رعایت می کنم و این مصاحبه توی یک اتاق استاندارد مصاحبه انجام می شد که ۲ تا درب خروجی داشت و به موقع اتاق رو از درب پشتی ترک کردم.
مریض بد بعدی همونی بود که سوتی اینترن رو در موردش گفتم.اشتباه من هم این بود که مشاوره عفونی رو بعد از بستری کردنش خواستم،درحالیکه باید قبلش این کارو می کردم. این بیمار باعث شد که فرداش استادم در موردش ازم توضیح بخواد.با مدیریت استادم مساله این مریض به خوبی حل شد.
مریض بد بعدی یک اسکیزوفرن بود که روز جمعه بعد از اینکه بخاطر سابقه مشکل قلبی،قبل از بستری کردنش توسط رزیدنت کشیک اونروز به مشاوره قلب فرستاده شده بود،بجای رفتن به بیمارستان محل مشاوره، به بهانه گرسنگی به خونه ش برده شده بوده و اونجا با یک چاقو شکم خودش رو سفره کرده بود! همونروز توی بیمارستان مذکور برده شده و لاپاراتومی شده بود و روز کشیک من مرخص شده بود. با وجود اینکه جراحها مرخصش کرده بودن ولی زیاد اوضاعش چنگی به دل نمی زد. اما با توجه به اینکه قاعدتا بیماری که از بخش جراحی مرخص می شه نباید مشکل ارگانیک حادی داشته باشه،بدلیل اقدام به خودکشی پرخطر بستریش کردم. از شانس بد من این مریض از دیروز دچار دیسترس تنفسی شده که ما رو توی دردسر انداخته و هنوز هم درگیر مسائل اونم. مشکلات حاد قلبی رد شده. می تونه آتلکتازی باشه، چاقی خیلی شدیدش هم مزید بر علت شده. اما متاسفانه بیمارستانهای دیگه با بی مسئولیتی پذیرش نمی دن و با توجه به وضعیت جسمانیش اگه امروز هم منتقل نشده باشه سر و کارش با عزرائیل خواهد بود. چون هشیاری مناسبی هم نداره.متاسفانه خونوادش هم فوق العاده بی مسئولیت هستن و مریض رو رها کردن و رفتن پی کارشون.
مورنینگ بد
صبح روز بعد از کشیک توی بخش اورژانس همراه با استادم بودم و داشتم راجع به مریض توضیح می دادم و از اون طرف هم زمان مورنینگ ریپورت گذشته بود و اساتید توی سالن کنفرانس منتظر نشسته بودن! خلاصه با ۱۵ دقیقه تاخیر رفتم، مشخص بود که بهشون برخورده بود! اینترن محترم هم چند تا سوتی توی مورنینگش داد و گندی بالا آورد که من هم نتونستم جمع و جورش کنم!
بعد از مورنینگ هم اون استاد عزیزم که تزم رو باهاش برداشته بودم و مقداری از کاراش رو هم کرده بودم گفت که من ظرفیت تزهام پره و یکی دیگه رو باید انتخاب کنی! ۳ ماه دیگه هم امتحان ارتقاست و اگه تصویب نشده باشه نمی تونم امتحان بدم! حالا توی این گیر و ویر اینم اضافه شد!
ویزیت بد
بعد از این قضایا و بعد از اینکه باز کلی درگیر مریضای ناجور فوق الذکر شدم،نوبت ویزیت بود! اوضاع من که قابل حدسه! حالا توی بخش هم انواع و اقسام صداهای مزاحم از همه جا میومد که دیگه تحمل اینا رو نداشتم...
این چن روز زیاد خوش نگذشت! تنها مورد بامزه ش خانم جوانی با اپیزود مانیای بود که وقتی از در وارد شد در جواب مادرش که بهش گفت به سوالای آقای دکتر جواب بده،گفت: پسرک دکتر! نه آقای دکتر!!
خلاصه اینقدر این کشیک و کمپلیکاسیونهاش سنگین بود که بچه ها می گن دچار adjustment disorder شدی!! حالا دیگه روی ما هم تشخیص می ذارن!!
پ ن: غوز بالای غوز می دونین یعنی چی؟ یعنی توی این اوضاع،۱ اردیبهشت امتحان سایکوفارماکولوژی داشته باشی و کلی مطلب نخونده و ۲تا کشیک در پیش...