امروز بعد از ماهها تونستم با استاد عزیز درمانگاه بشینم. اینقدر لذت بخشه حضور در محضر این استاد که واقعا نمی دونم چطور نزدیک ۵ ساعت می گذره.
استاد عزیز امروز چندین بار می گفت فلان جای کتابتون فلان چیز رو نوشته. منم دیگه طاقت نیاوردم و گفتم توی کتاب خیلی چیزا می نویسه!
¤ نتیجه فوتبال فردا رو برد کره در ضربات پنالتی پیش بینی می کنم!
¤¤ از اینجا گوش بدین
یکی از مسائلی که خیلی اوقات جزء بدیهیات طبقه بندی می شه ارتباط سنی مرد با زن هست که معمولا اینطور گفته می شه که مرد باید چند سالی از زن بزرگتر باشه.
این مساله دلایلی در جنبه های مختلف داره که قابل بحثه.
از دیدگاه زن که نگاه بکنیم، این انتظار رو داره که مرد براش یک حامی بالقوه باشه. ممکنه که اصلا نیازی به ساپورت همسرش در خیلی از زمینه ها نداشته باشه، اما نیاز داره که یک نفر باشه که بتونه در مواقعی که احتیاج باشه بهش تکیه کنه. این یک خصوصیت مشترک در همه اعصار و همه جوامع بوده و هست. حتی اگه زن این موضوع رو زبانی انکار کنه. خب طبیعیه که یک مرد با سن بیشتر به نظر قابل تکیه تر میاد. و زن این نگرانی رو داره که نکنه یه مرد که باهاش هم سن باشه یا ازش سن کمتری داشته باشه نتونه این نقش رو ایفا کنه.
از دیدگاه مرد که نگاه کنیم، بخصوص توی جامعه سنتی، خیلی از مردها معتقدند که توی زندگی باید نقش برتر و حاکم رو داشته باشن و توی رابطه با همسر، نقشی مشابه پدر ایفا می کنن.وقتی یک زن از نظر سنی، تحصیلات و ... از مرد پایینتر باشه خب این نقش انجام پذیرتر می شه.
خب در این ۲ موضوع شرایط می تونه متفاوت از این حالات باشه. خیلی از مردها هستن که انتظار دارن همسرشون توی زندگی باهاشون شانه به شانه اونها باشه، نه یک نقش وابسته که رابطه مرد باهاش از بالا به پایین باشه. اگه همسر این مرد نتونه این انتظارات رو براورده کنه خب به مشکل بر خواهند خورد. زنی که بخواد همسرش رو با پدرش همانندسازی کنه گزینه مناسبی برای این مرد، و بالعکس، نخواهد بود.
از طرف دیگه واضحه که سن تقویمی و سن عقلی الزاما یکی نیست و افرادی با سن پایینتر ممکنه به بلوغ شخصیتی لازم برسن، و برعکس.
مساله دیگه ای که مطرحه این واقعیته که زن، چه بخواد و چه نخواد، اسیر هورمونهاست. تغییرات حاصل از زایمان و منوپوز در خصوصیات ظاهری و جسمانی و حتی هیجانی قابل انکار نیست. خب نقش سن اینجا اهمیت داره. ولی به نظر می رسه ارینتاسیون فکری خود زن هم خیلی مهم باشه. یک زن در سن بالا هم می تونه طوری خودش رو حفظ کنه که این تغییرات اثرات حداقل داشته باشن. اما خیلی اوقات بصورت یک مساله overlearned می پذیره که مثلا وقتی ۵۰ سالش شد نباید مثل یه ۳۰ ساله لباس بپوشه. و این جزء قابل اصلاحتری هست تا تغییرات هورمونال.
در همین رابطه، مساله جذابیت ظاهری زن برای همسرش ، بخصوص در زمینه ســکچوال هست، این موضوع بارها شنیده می شه که زن زودتر از مرد شکسته می شه، و خوب طبیعیه که شاید نتونه مرد هم سنش رو راضی نگه داره. اما مساله اینجاست که در رابطه ســکچوال، فانکشن فرد خیلی مهمتر از ظاهرشه و ظاهر بعد از مدتی یکنواخت می شه. در ارتباط عاطفی هم همینطوره. از این گذشته، این که تغییرات ظاهری فرد در اثر سن کی ایجاد بشه خیلی به ژنتیک مرتبطه و برای هر کسی در سن متفاوتی ممکنه ایجاد بشه. پس این یک اصل ثابت و پابرجا نیست.
پس روی هم رفته باید گفت که رابطه سنی مرسوم که زن چند سالی از مرد کوچکتر باشه، در اثر نقش پررنگتر مرد در مسائل اقتصادی و اجتماعی زندگی در گذشته بوده که یک ارتباط مردسالارانه رو ایجاد می کرده، و خب لازمه این ارتباط هم وجود یک زن سلطه پذیر هست، که این مساله هم به خصوصیات شخصیتی زن برمی گرده، هم به سن، تحصیلات، و ....
پس برای مردی که زنی فرمانبردار می خواد، همسری با اختلاف سنی بیشتر، سطح تحصیلات کمتر و سطح خانوادگی و .... پایینتر مناسبه. برای زنی که می خواد همسرش نقش غالب رو داشته باشه هم بهتره مرد در این زمینه ها بالاتر باشه. اما طبیعتا وقتی زن و مرد بخوان رابطه شانه به شانه ای داشته باشن، این موضوعات صدق نمی کنه.
اما برای زن، مرد اگه شخصیت قابل اتکاء و بالغی داشته باشه، داشتن سن بالاتر الزامی نخواهد بود و البته به شرط اینکه نخواد همسرش رو با پدرش همانندسازی کنه.
تغییرات ناشی از سن هم همیشه ثابت و یکسان نیست و قابل تغییر و تاخیره و وقتی در مسائل مهم زندگی توافق وجود داشته باشه، سن یک مساله تعیین کننده ثابت و غیر قابل تخطی نیست.
¤ این روزها درگیریهام زیاده، و علت غیبتم این بود، مطمئن باشید اگه تصمیم نهایی به تعطیلی اینجا بگیرم بی خداحافظی نخواهد بود.
ولی این چند روز که نبودم برام کاملا محسوس بود که فرق بودن و نبودن فقط یه نونه.
¤¤ وبلاگ خط خوردگی صحیح است زودتر از چیزی که انتظارش رو داشتم گرم شد و این مرهون نوشته های زیبای همکاران هست که وبلاگ رو روزانه چندین بار آپدیت می کنن.
در حال تشکیل یه وبلاگ گروهی هستم که همکاران فارغ التحصیل یا دانشجوهای رشته های گروه پزشکی نویسنده هاش هستند.
توی این وبلاگ نوشته های کوتاه و شعرگونه نوشته می شه.
از چند نفر از همکاران که توی وبلاگشون نوشته هایی با این فرمت دیده بودم برای نوشتن توی این وبلاگ دعوت کردم که لطف کردن و این جمع رو تشکیل دادن. چند نفراز همکاران محترم هم وبلاگ نویس نبودن، ولی افتخار دادن تا بتونیم توی این وبلاگ نوشته های زیباشون رو بخونیم.
از این دوستان تشکر می کنم. و علاقه مندم همکاران جدیدی هم که به این سبک می نویسن به ما در این کار بپیوندن.
این وبلاگ ظرف یکی دو روز آینده افتتاح می شه و آدرسش رو اعلام خواهم کرد
اسم این وبلاگ هست:
خط خوردگی صحیح است
خب این هم از ارتقاء.
صبح اول وقت رفتم تا کارتم رو هم بگیرم، یعنی ۷:۵۰ دانشکده بودم. و تا ۹ که امتحان شروع شد قاطی فنچهای علوم پایه و فیزیوپات( قابل افتراق نبود) که اونا نمی دونم امتحان چی داشتن توی محوطه دانشکده سر کردیم!
۹ امتحان شروع شد. رسما دچار jamais vu شدم! یعنی چیزایی رو که قبلا خونده بودم ( منظورم همون ۱۰ درصدیه که مطالعه فرموده بودم!) رو احساس می کردم برای اولین بار می بینم! اون ۹۰درصد مطالعه نشده هم که بطور کلی زیاد وقت گیر نبود جواب دادنش! این شد که بیشتر از یک ساعت و ربع وقت اضافه آوردم! خب نتیجه قابل پیش بینیه!
ولی خب پاسخنامه که اومد دیدم نه! اینجورام نیس! ارتقاء رو پاس کردم، و حتی حد نساب ارتقاء ۲ به ۳ رو هم رد کرده بودم! به زبون خودمونی یعنی به خیر گذشت! به نسبت حجمی که خوندم کار بزرگی بود!
نه! مثل اینکه قضیه جدیه! فردا باید امتحان ارتقا بدم!
آخه من نمی فهمم. تا کی باید درس بخونم؟! بابا این آخر عمری هم ولمون نمی کنن چرا؟! ۱۰۰ بار گفتم دیپلمم رو که گرفتم بسه! نمی دونم چرا ول کنمون نیست این درس! آخه این ارتقا دیگه چه صیغه ای بود؟! خدا بگم چی کار کنه مخترعش رو! باباجان درس و مشق و امتحان مال تینیجرهاست! نه مال من پیرمرد! ۲۰ سال از این ۲۸ و نیم سال عمرم بطور رسمی، و ۱ سالش هم غیر رسمی درس خوندم. یعنی بالای ۷۰ درصد زندگیم! فاجعه ست. نه؟! اگه بخوام بی خیال فوق گرفتن بشم، حداقل ۲ سال دیگه روی شاخمه! ای خدا منو بکش راحت شم! ( کولی بازی رو حال می کنین؟!) آخه ۴هزار صفحه مطلب پیچیده و سخت، که ۱ نمونه ش رو بعنوان پی نوشت آخر پست قبلی نوشتم، رو چه جوری می شه توی این مغز جا داد؟! باور کنین از امروز عصر دیگه جواب نمی داد! هر جور و به هر جهتی که این مغزم رو می گرفتم نمی رفت توش! جاییش نسوخته باشه یا اتصالی نکرده باشه خوبه! آخه من توی این سن باید برم توی پارک بشینم و واسه پرنده ها دونه بریزم و چای بخورم! درس خوندن دیگه از من گذشته! ما دیگه آردمون رو ریختیم و الک رو آویختیم! باید فکر آخرتمون باشیم دیگه!
آخیش! چقدر غر زدم!
بهرحال فردا امتحان ارتقاست و اندوخته ها اندک و نیاموخته ها و نخوانده ها فراوان است و چشم امید به دعای خیر شما و امدادهای غیبی!! دارم.
امروز رفتم پیش استاد عزیز و گفتم من درس نخوندم! اگه می خواین دعوام کنین همین الان بکنین! من اگه پاس بشم هم نمره آخر می شم! استاد عزیز ولی گفت مهم اینه که به شخصیت خودت چه نمره ای بدی! نمره ارتقاء چه اهمیتی داره! اینکه روانپزشک خوب بشی خیلی مهمتره.
اینا رو گفت، ولی من که می دونم ازم انتظار داره، من که می دونم نمره م که کم بشه سر از تنم جدا می کنه! آخه کلی روی من حساب می کنه، این ور و اون ور ازم تعریف کرده، حق داره.
دلایل اینکه نشد به قدر کافی درس بخونم رو بهش گفتم. مشخص بود که گوشش از این حرفا پره!
امیدوارم آبروریزی نکنم با این امتحان! ای خدا آخه ۴هزار صفحه مطلب فشرده و سخت رو چه جوری آدم یاد داشته باشه!
خلاصه رزیدنتی خیلی شیرینه، البته به شرط اینکه امتحان ارتقاء رو کنار بذاریم.
ممکنه بگین نمره مگه چه اهمیتی داره؟ خب باید بگم نمره رزیدنت با استاژر و اینترن فرق داره، اونا فقط یه ماه میان و می رن، ولی ما ۳ سال اینجاییم و بهرحال روی خیلی چیزا اثر داره این نمره، هرچند که اساتیدی که تاحالا باهاشون بودم همیشه طوری رفتار کردن که نگرانیم در این باره کمتر شده.
خلاصه این روزای دم امتحانی بعد از مدتها برای لحظاتی اضطراب رو هم تجربه کردم!
با هرکی هم که دور و برم بود گیر ۳ پیچ دادم و خلاصه ترکشهای این امتحان دامان دوستان اطرافیان رو هم گرفته! شما هم اگه باهاتون تاحالا دعوا نکردم این فرصت استثنائیه! از دست ندینش!
¤ قبلنا فکر می کردم که این ۳ ماه من از گزند استاژر و اینترن به دورم! ولی الان به این نتیجه رسیدم که اگه موضوع عکس این نباشه، حداقل ۲ طرفه ست! اینترنهای این ماه بخش واقعا دارن صفا می کنن! اصلا مودشون کلی بالاست!! نفری چند کیلویی هم چاق شدن!
¤¤ اون آهنگی که اول برنامه پلیس نامحسوس بزرگراه پخش می شه رو ضبط کردم و توی بزرگراه گوش می دم! جواب می ده!!
¤¤¤ اشیائی که از آنچه به نظر می رسند، نزدیکترند را دوست ندارم
¤¤¤¤
Deja
vu: احساس اینکه فرد چیزی که برای اولین بار اتفاق افتاده را قبلا دیده یا تجربه کردهdeja entendu: احساس اینکه چیزی که برای اولین بار می شنود را قبلا شنیده
deja pense: احساس اینکه چیزی که برای اولین بار به آن فکر می کند را قبلا فکر کرده
jamais vu: احساس اینکه چیزی که قبلا دیده را برای اولین بار می بیند
jamais entendu: احساس اینکه چیزی که قبلا شنیده را برای اولین بار می شنود
jamais pense: احساس اینکه فکری که قبلا کرده را برای اولین بار فکر می کند
¤¤¤¤¤
علت تغییرات neurocognitive در افسردگی، اختلال در کورتکس پره فرونتال، هیپوکامپ، و سایر نواحی سیستم لیمبیکه
اختلالات سایکوموتور در افسردگی (کندی، آژیتاسیون) به تالاموس، گانگلیونهای بازال، و استریاتوم مربوط می شه
علت آنهدونیا (عدم توانایی لذت بردن از هیچ چیزی) در افسردگی، اختلال در مدارهای نرونی تالاموس، هیپوتالاموس، نوکلئوس اکومبنس و کورتکس پره فرونتاله