ای که در پیچ و تاب موزون گیسوانت
ریسمان بی انتهای نگاهم گره می خورد
بادبادکهای جوانی ام را باد با خود برده است ...
به هر شکلی که بود فکر و حواسم رو جمع و جور کردم و درس خوندن رو دارم کم کم شروع می کنم. هیچ چیزی بهونه کافی برای نمره پایین امتحان ارتقا نخواهد بود. پس وقت تلف کردن بیش از این روا نیست.
¤این روزها زیاد فکر می کنم.زیاد می خوابم و زیاد بیدار می شوم
¤¤کشش زمانه بر پیچشهای زندگی
خیلی از علامتهای سوال را به علامت تعجب تبدیل می کند...
یکی از فوائد رزیدنت روانپزشکی بودن اینه که همیشه منابع خوب و قابل اتکا برای مشورت گرفتن واسه تصمیمات مهم زندگی دم دستمون داریم.
استاد عزیز رو با وجود اینکه دیروز نتونستم ببینم، امروز ردیابی کردم و توی هتل هما و مشغول ویزیت جانبازان شیمیایی پیدا کردم و قرار ملاقات شد ساعت ۱ در لابی.
وقتی که تحلیلهای استاد عزیز رو راجع به مساله مورد مشاوره ام شنیدم باز هم به همون قضیه فوت استادی رسیدم.یعنی منم یه روز به همچین توانایی می رسم؟!
اون بیمار Malingering رو که گفتم دیروز باهاش confront کردم و طبق راهنمایی استاد عزیز، بهش توپیدم و گفتم که اگه بخواد فیلم بازی کنه همون مقدار مشکل واقعی که به نظر داره رو هم بحساب دروغ گوییهاش می ذاریم و ...
¤ عشق اول،که معمولا هم بی سرانجامه، برای ما آدما یه دستاویزه که بتونیم حس دلتنگی ذاتی که گهگاه به سراغمون میاد رو بهش ربط بدیم. وگرنه چه بسا که به فرجام رسیدن عشق اول نتیجه ای جز بیچارگی و مرگ این عشق زیر چرخ زمونه نمی داشت.ولی خب دیگه، حس نوستالژیکی که می ده باعث می شه خیلیها تا آخر عمر خیلی چیزا رو به اون ربط بدن و ناخوداگاه به خودشون بباورونن که خوشبختی فقط توی همون عشق اول بوده و بس. در واقع فقط روزای خوش یک عشق رو بدون سختیهاش تجربه کردن حاصلش می شه همین.
به قول معروف دیکته نوشته نشده غلط نداره.
¤¤ کسی می دونه چرا وبلاگ آخرین بهانه اینجوری شده؟ تبعیدی چرا وبلاگش رو یه هو بسته؟ این دنیای وب صاحاب نداره؟ شهر هرته؟
¤¤¤
امروز یه مریض جدید داشتم که برای بررسی روانپزشکی جهت معافیت پزشکی سربازی بستری شده بود. چیزای زیادی به نفع malingering داره. حالا ۳شنبه به همراه استاد عزیز هم ویزیت می کنیمش. ولی فکر نمی کنم نظری متفاوت با من داشته باشه.
چن وقته پیش یکی از خوانندگان عزیز پرسیده بود که آیا کسی که هوش بالایی داشته باشه می تونه ما رو در این زمینه ها فریب بده؟ باید بگم که علائم هر بیماری ظرافتهایی داره که فقط متخصص اون رشته می تونه صحت و سقمش رو تشخیص بده و این مساله در مورد علائم روانپزشکی خیلی بیشتر صدق می کنه. به نظر من فقط یک روانپزشک آنتی سوشیال ممکنه بتونه همکاراش رو سر کار بذاره.
همین یکی دو روز پیش بود که داشتم بخاطر اینکه روپوش نمی پوشیم افه میومدم! نگو چشممون زدن!همین امروز بهمون ابلاغ شد که از صبح شنبه پوشیدن روپوش و نصب کارت شناسایی برای رزیدنتها هم اجباریه!! اصلا خوشم نیومد!
¤ محور ۴ من این روزها حسابی فعاله .از طرفی هم امتحان ارتقاء داره چشمک می زنه.خدا به خیر بگذرونه.
¤¤ ما عادت داریم اونور بشینیم. وقتی مجبوریم این ور بشینیم سختمونه
¤¤¤ ***********
¤¤¤¤ برخلاف ماه قبل، اینترنهای این ماه اصلا تعریفی نداره کارشون. از ما گفتن بود
¤¤¤¤¤ علف؟ تا اینجاش که شیرین بوده
اینو بزی می گه
بالاخره از امروز برنامه کشیک استاژرها توی بخش ما اجرایی شد. روزانه ۲ نفر استاژر از ساعت ۴ تا ۷ بعدازظهر در درمانگاه آموزشی روانپزشکی شرکت می کنن و محور آموزششون شرح حال روانپزشکیه. ۲ نمره از نمره بخششون هم به کشیکشون مربوط می شه.
یکی از مشکلات فرهنگی جامعه ما اینه که فکر می کنن بیماران روانپزشکی همون عقب مونده های ذهنی هستن! این مساله رو وقتی پزشک خانواده بودم از نزدیک دیدم. توی مرکزی که من مسئولیتش رو داشتم وقتی قرار شد بیماران اعصاب و روان ویزیت بشن، کاردان محترم مرکز لیست عقب مونده های ذهنی رو برام ردیف کرد! این در حالیه که اساسا بیمار منتال ریتارد بیماری نیست که بشه براش کار چندانی کرد و ویزیت شدن یا نشدنشون زیاد فرقی نداره، و از طرف دیگه بیماریهای روانپزشکی با شیوع خیلی بالا، ولی بصورت تشخیص داده نشده باقی می مونه. در واقع علت اصلی اینکه بعضی مردم دید منفی نسبت به روانپزشک دارن همینه که فکر می کنن منتال ریتاردها رو می برن پیش روانپزشک!!! درحالیکه ما حتی اجازه بستری کردن بیمارانی که ام آر باشن رو نداریم و در صورت بستری کردن مورد بازخواست قرار می گیریم. هروقت بیمار ام آر توی کشیک من مراجعه می کنه به بهزیستی معرفیش می کنم. در واقع کاری که از منتال ریتاردیشن به ما مربوط می شه تشخیصش هست و گاهی در صورت لزوم کنترل بعضی رفتارهای نابهنجارشون با دارو.
از طرف دیگه مردم به مجموع ام آر ها و بیماران اسکیزوفرنی و سایر سایکوزهای شدید که دچار علائم خیلی پیشرفته شدن، بطوریکه دیگه قادر به زندگی عادیشون نیستن، می گن دیوونه! و روانپزشکا رو دکتر دیوونه ها می دونن! جالبه که بدونین سایکوزها فقط ۲ درصد مراجعین به مطبهای روانپزشکی رو تشکیل می دن. ضمن اینکه اغلب بیماران سایکوتیک با درمان به زندگی عادیشون برمی گردن و در صورت تشخیص زودرس و درمان مناسب و با مدت کافی، سالها می تونن زندگی کنن بدون اینکه کسی متوجه اختلال روانپزشکیشون بشه.
نتیجه اینکه تصور عامه مردم راجع به روانپزشکی خیلی خیلی پرته!! می شه گفت توی یه دنیای دیگه سیر می کنن. ولی وقتی می بینم که پیش میاد که یک پزشک هم اینطوری فکر یا اظهار نظر می کنه، نمی تونم اخم نکنم.
امیدوارم روزی برسه که مردم ما هم بدونن بیماریهای روانپزشکی کدوماست. و کشیک وایستادن استاژرها این خاصیت رو هم داره که پزشکهای عمومی و یا سایر متخصصین با تخصص ما بیشتر آشنا می شن
¤ اشکال بعضی از ما اینه که هرچی که ضد عقله رو به عشق ربط می دیم.
¤¤ سایه خورشید روی سرم
نور تو بالاتر
¤¤¤ موضوع، گاهی وقتا جدی تر از اونیه که فکرش رو می کنی
¤¤¤¤ اینجا، از سایت دانشگاهمون می تونین عکسهایی از بیمارستان ما رو ببینید
ماجرا از این قرار بود که توی کشیک دیروز، یه خانوم جوان که در نهایت با تشخیص borderline personality disorder بستریش کردم،قبل از اینکه من ویزیت و مصاحبه انجام بدم، توی اتاق بغلی مشغول ارائه شرح حال به انترن بود. به محض اینکه کلمه سیگار رو شنیدم یه سرکی توی اون اتاق کشیدم و دیدم بعــــــــــله! خانوم خانوما اینترن جوون ما رو با ادا و اطوارهاش قانع کرده که اجازه بده حین شرح حال، سیگار بکشه!
فورا بهش گفتم یا سیگارش رو خاموش کنه و یا اتاق رو ترک کنه، و موضوع فیصله پیدا کرد.
آخه آدم از دست اینترنها چی بگه! سر مورنینگ اومده می گه بیمار سر مصاحبه سیگار می کشید!! حالا ... بیار باقالی بار کن! خب معلومه که استاد عزیز می گه که پس روند مصاحبه تون از پایه اشکال داشته! حالا نوبت توضیح من که شد قضیه رو اصلاح کردم.ولی اینکه باور کرده باشن یا نه... خدا می دونه! لابد به دروغ و سنتز شرح حال هم متهمم می کنن!
آخه من نمی دونم گفتن این موضوع چه لزومی داشت؟! خوبه که قبل از مورنینگ شرح حال رو با من هماهنگ کرده بود! اصلا آدم عاقل میاد سر مورنینگ چیزی بگه که بهش گیر بشه داد؟ اون هم به بدترین شکل ممکن! حالا اگه درست تعریف می کرد شاید زیاد عصبانی نمی شدم.
بهرحال،شاید از دعوت استاد عزیز به یه فنجون کاپوچینو بعد از مورنینگ بشه نتیجه گرفت که نه! اونقدرها هم که انتظارشو داشتم برام بد نشد.
¤ هراس من از آن است که در تنازع بقاء احساسات و غرائز
بشوم یک نفر؛ معمولی
که معمولی زیست
و معمولی تر فراموش شد...
¤¤ شیطان این روزها منطقی تر شده است
خوبتر قانعم می کند...
¤¤¤ دارم می رم کتابخونه. کسی نمیاد؟!
ما آدما توی کلبه تنهاییمون آفریده شدیم
کلبه ای که درهای زیادی با قفلهای آهنین داره
که خیلیهاشون به دخمه های تنگ و پر از رطوبت و پوسیدگی باز می شن
یا به زیرزمینهای تاریک
و یا حتی به سیاه چاله ها و ...
گاهی هم به سالنهای پذیرایی باز می شن که برای یکی دو روز می تونی سرت رو گرم کنی
و یه در که راه خروج درست هست، با یک قفل زنگ زده و سنگین و مقاوم، که لابلای این همه در پنهونه
یه شاه کلید شیشه ای دستمون دادن
به نام عشق
می شه چندین بار از این شاه کلید استفاده کرد و قفلها رو باز کرد
اما دندونه های شیشه ای و حساسش راحت می شکنه،
آخر کار می بینی قفلها و درهای زیادی رو باز کردی،
ولی حالا که به قفل صحیح رسیدی ...