Déjà vu

Deja vu is the sense that one has previously seen or experienced what is transpiring for the first time

Déjà vu

Deja vu is the sense that one has previously seen or experienced what is transpiring for the first time

شام‌گاه

امشب دومین غذا رو توی این ۹ روز پختم:

نیم 

      رو

فریزر، رستوران و بیمارستان، مثلث کالری این روزهای من‌اند.

¤ فردا یک‌چهارم کشیک دارم. آخه من تا کی باید این‌همه کشیک بدم؟! چرا این رشته ما اینقدر سنگینه آخه! آخه کجای دنیا چیف کشیک می‌ده! تمام زندگیم که شد کشیک! تا کی آخه؟!

عرصه سیمرغ

رئیس محترم بیمارستان همون روز نامه لازم‌الاجرا شدن اردر اینترن و مسئول ویزیت اول بودنش رو به مترون نوشت. این از اولین اقدام.

در مقابل دیروز رئیس محترم منو فراخوندن و گفتن هماهنگی‌های برقراری درمانگاه follow up برای رزیدنتها رو انجام بدم! البته پیشنهاد کردم یه سری مشوقهایی برای افزایش انگیزه در این باره در نظر گرفته بشه که مورد قبول رئیس واقع شد خوشبختانه.

چیف قبلی اولین هدفش حفظ شرایط موجود بود و نزد مدیرگروه کارنامه موفقی در پایان کار داشت. اما اولین هدف من ایجاد تغییرات و اصلاحات هست و خب این من رو در معرض خطراتی قرار می‌ده که پیامد هرنوع اصلاحیه. با این وجود نمی‌تونم خودم رو برای محافظه‌کاری قانع کنم.


¤ از ویژگیهای دنیای وب اینه که هر فردی با سواد اول ابتدایی به بالا می‌تونه برای نشر افکارش از اون استفاده کنه، حالا این فرد می‌تونه یک با هر سطح تربیتی، علمی، فرهنگی، خانوادگی و با هر نوع شخصیتی باشه. درواقع همه آزاد هستند که از این دنیا اونطور که می‌خوان استفاده کنن و این خواننده‌ها هستن که باید تشخیص بدن آیا این مطلب ارزش خوندن داره یا نه.

اخیرا فردی در وبلاگش تحت عنوان نقد کردن وبلاگهای پزشکی به بیرون ریختن خشمگینانه عقده‌هاش نسبت به جامعه پزشکی پرداخته بود که به نظر می‌رسه نتیجه traitهای شخصیتی پاتولوژیک و احساس حقارتش در قبال این قشر  باشه. من معتقد نیستم که جامعه پزشکی ایده‌آل و مبرا از هرگونه اشکالی هست. اما لازمه نقد کردن داشتن یک سری معیارهایی هست که در این بحث نمی‌گنجه و از طرفی هم بقدر کافی واضح هست. نوشته‌های مذکور و جوابهایی که به کامنتها توسط نویسنده‌ش داده شده بود پر از برخوردهای بی‌شرمانه و بی‌ادبانه و تداعی کننده یک سطح تربیتی نازل بود. بهرحال همونطور که گفتم وب محل آزادی بیانه،‌ هر فردی هم چه سالم و چه بیمار می‌تونه ابراز نظر کنه، اما من در شان قشر پزشکی نمی‌دونم که با چنین فردی که قصدی جز توهین و سرگرمی و جذب خواننده نداره وارد بحث بشن و همونطور که انتظار می‌رفت در جواب کامنتهاش اقدام به فحاشی و توهین کرده بود. از همکاران عزیز انتظار داشتم که اگر برای کنجکاوی یا هر دلیل دیگه‌ای این نوشته‌ش رو خوندن با این فرد وارد بحث نشن. چون با این کار نوشته‌هاش رو حائز ارزش بحث کردن قلمداد می‌کنن و غفلتشون رو از هدف اصلی نویسنده اون مطلب نشون می‌دن.

فراموش نکنیم که در پزشکی باید پاسخگوی موازین علمی و اخلاقی باشیم و نباید درگیر هجویات این‌چنینی شد. هر بیماری ممکنه به هر دلیلی نسبت به پزشکش خشمگین شده باشه، این موضوع در طول تاریخ همیشه وجود داشته و موضوع جدیدی نیست و در آینده هم ادامه خواهد داشت و قداست طب با این عقده‌گشایی ها لکه‌دار نمی‌شه. ما پزشکها در عالم وب هم مثل دنیای واقعی با همه نوع بیمار از هر قشر و با هر سطحی روبرو هستیم و شایسته ما نیست که در قبال هر نظر هرزی موضع بگیریم.  به قول حضرت حافظ:

ای مگس! عرصه سیمرغ نه جولانگه توست

عرض خود می‌بری و زحمــــــت ما می‌داری

واضحه که این نوشته من موضع‌گیری در قبال خذعبلات مذکور نباید تلقی بشه، که اساسا ارزش بحث و حتی مطرح شدن هم در این مکان نداشت، و فقط انتقادیست به عملکرد دوستان و همکاران در قبال اینگونه موارد که هر از گاهی پیش میاد.

¤¤ افشین قطبی مربی بزرگیه، اما برای تیم‌های کم‌حاشیه، تیمهایی مثل صبا و سایپا برای شروع کارش ایده‌آل بود، نه تیم پرحاشیه‌ای مثل پرسپولیس که مرد دوس‌داشتنی‌ای مثل قطبی رو می‌سوزونه. این هوش بالای علی دایی بود که برای پایان کار بازیگری و شروع مربیگری تیم‌های کم‌حاشیه رو انتخاب کرد و این‌ها سکوی پرتاب این مرد شدن برای بزرگتر شدنش، اینکه بتونه حاشیه‌های تیم ملی رو هم جمع و جور کنه یا نه، زمان بهترین قاضی خواهد بود،‌ ولی قطبی حیف بود.

عکاس‌باشی

تنهایی تنها چیزیه که این روزها حس نمی‌کنم. و این بخاطر تند شدن ریتم زندگیمه.

توی بیمارستان این روزها مشغولیتهام فرصت سر خاروندن رو ازم گرفته. توی خونه هم دو تا مسئولیت جدید به مدت دو هفته به عهدمه. یکی غذا پختن و یکی ظرف شستن! البته تنها غذایی که توی این ۳ روز پختم سوسیس بود که اگه تلفن بی‌موقع زنگ نمی‌زد خیلی خوشمزه‌تر می‌شد!

دیروز با مترون بیمارستان جلسه گذاشتم و امروز هم با رئیس بیمارستان ملاقات کردم و هماهنگیهای لازم رو انجام دادم و با نقطه نظرات اونها هم آشنا شدم. بعلاوه اینکه یکی از برنامه‌هایی رو که از مدتها قبل مد نظرم بود، یعنی اصلاح سیستم فرا خوندن رزیدنت در ساعات کشیک به بخشها رو هم انجام دادم. توی بیمارستانهای دانشگاه معمولا وقتی بیماری در ساعات کشیک نیاز به ویزیت داره به اینترن کشیک اطلاع داده می‌شه و اینترن در صورتیکه بتونه مورد رو manage کنه اردر لازم رو می‌ذاره و در غیر این صورت با رزیدنت تماس می‌گیره و هماهنگی می‌کنه و یا ازش می‌خواد که بیمار رو ویزیت کنه. این باعث می‌شه که اینترن در موقعیت تصمیم‌گیری قرار بگیره و براش سوال و تجربه ایجاد بشه و موارد اورژانسی که ممکنه توی بخش پیش بیاد رو بتونه از نزدیک ببینه و نحوه درمان رو بطور عملی آموزش ببینه و چون تحت نظر رزیدنت هست بیمار هم متضرر نمی‌شه. اما توی بیمارستان ما تا حالا مرسوم بوده که هر بیماری هر مشکلی داشته باشه، از سرماخوردگی گرفته تا عوارض حاد دارویی یا مشکلات اورژانس جسمی داخل بخش، پرستار بخش مستقیما با رزیدنت تماس می‌گیره و رزیدنت هم بیمار رو ویزیت می‌کنه و به این شکل عملا اینترن از چرخه آموزش موارد بخش خارج می‌شه. خب نتیجه این کار هم فارغ‌التحصیل شدن یک پزشک کم‌تجربه ست. قبلا در این باره با پرستارهای بخش صحبت کرده بودم و اونها اینطور جواب داده بودن که کسی به ما پروتکلی که اول به اینترن زنگ بزنیم رو نداده و روال همین بوده تاحالا و برای تغییرش باید از مقام بالا دستور برسه. صبر کردم تا چیف بشم و بعد این قضیه رو اصلاح کنم و امروز با رئیس بیمارستان قضیه رو مطرح کردم و ازش خواستم ویزیت اولیه بیماران بخش با اینترن کشیک باشه و اردر اینترنها هم لازم‌الاجرا باشه و رئیس هم موافقت کرد. امیدوارم به شکل مطلوبی این قضیه اصلاح بشه.

¤ ما برای آنکه ایران ویران شود، رنج دوران برده‌ایم!!

¤¤ ۷-۸ سالی از وقتی‌ که به عکاسی علاقه‌مند شدم می‌گذره.

ادامه مطلب ...

busy

 

این روزها حسابی درگیر شدم. از یه طرف توی تعطیلات نتونستم مقاله‌م رو بنویسم و باید تا سه‌شنبه کارش رو تموم کنم، چون از ۴شنبه توی کلینیک ویژه بیمارستان برای سایکوتراپی برام ۳تا مربض وقت دادن و درگیر مطالعه و کار روی اونها خواهم بود. از یه طرف پدر و مادرم امروز به سفر حج می‌رن و دو هفته توی خونه تنهام و این روزها هم درگیر کارهای اونها. درس هم مدتیه که نخوندم و حسابی وجدان‌درد دارم. با همه این گرفتاریها واسه تغییرات فتوبلاگم وقت گذاشتم و قالب و یه سری جزئیات دیگه‌ش رو تغییر دادم. برنامه‌م هم اینه که از این به بعد هر روز یه عکس جدید توی فتوبلاگ بذارم.

¤ یکی از مریضها توی ویزیت چند روز پیش گیر داده بود بهم که چشمات الکترون متصاعد می‌کنه! ول‌کن قضیه هم نبود و کلی استدلال و آسمون ریسمون هم می‌کرد! همه‌جور هالوسیناسیون دیده بودم، اینجوریش دیگه نوبر بود!

پست‌کشیک

همونطور که گفتم نسبت به این روزها که درمانگاه شلوغ صبح بیمارستان هم با رزیدنت کشیکه و از صبح تا شب غلغله‌ست، دیروز به نسبت اوضاع امن‌تر بود. هرچند که تقریبا پشت سر هم مریض میومد، ولی خوشبختانه تونستم عصر یه نیم ساعتی بخوابم و تجدید قوا کنم. صبح که کشیک رو تحویل دادم هنوز از پاویون خارج نشده بودم که زنگ زدن مریضها توی درمانگاه نشستن!! طفلی رزیدنت امروز!
اما کشیک دیروز هم مثل همه کشیکها کیس‌های جورواجوری داشت:

کیس جالب کشیک دیروز یک بیمار با dissociative amnesia بود. خانم میانسالی که صبح خبر فوت برادرش رو داده بودن و شب آورده بودنش با یه مقدار علائم جسمانی و فراموشی کامل جریانی که بهش اطلاع داده شده بود و اتفاقاتی که در عرض ۲ ساعت بعدش افتاده بود.

کیس نِرورو (!walking on the nerve) در واقع خونواده بیماری بودن که اندیکاسیون بستری نداشت و خونوادش اصرار می‌کردن که بستری بشه و آخر هم نسخه‌ای که برای بیمارشون نوشته بودم رو روی میزم پرت کردن. اگه یه مقدار ادامه پیدا می‌کرد برای پسر بیمار اندیکاسیون بستری می‌ذاشتم!

کیس نِروروی دیگه خونواده یه پسر بوردرلاین بودن که روز اول فروردین هم بچه‌شون رو با دستبند و پابند با مامور کلانتری آورده بودن و من اندیکاسیون بستری نذاشتم و برای دادگستری هم جواب دادم که نیاز به بستری اورانس نداره و آزادش کردن رفت. دیروز باز این قضیه تکرار شده بود و باز با نامه دادگستری و بدلیل شکایت پدرش اومده بود، من هم برای بررسی کاملتر تشخیصی و برقراری کمپلیانس درمانی و همینطور اینکه براش این رفت و آمد عادت نشه و حساب کار دستش بیاد اینبار بستریش کردم. بعد از یکی دو ساعت دیدم مادرش رفته از دادگستری یه نامه دیگه گرفته که اگه بیمار نیست و نیاز به بستری نداره مرخصش کنین!! جالب بود که توی پرونده‌ای که توی درمانگاه براش تشکیل شده بود ۲ تا دستور بستری داشت که هر دوبار مادرش با خواهش و التماس مانع بستری شده بوده. اینبار هم باز همین برنامه رو داشت ولی از شانس بدش به کاهدون زده بود! ظاهرا هدف اینها از این روششون این بوده که هروقت بچه‌شون نافرمانی کنه بیارنش بیمارستان تا بترسه و تعهد بده و ببرنش. ولی از شانس بدشون روز یکم هم مریض من بود و اصلا هم آدمی نیستم که بذارم کسی از بیمارستان و وقت و انرژیمون همچین استفاده‌ای بکنه. جواب نامه دادگستری رو نوشتم که با توجه به سابقه و شرح حال نیاز به بررسی بصورت بستری داره و بعد از تعطیلات نوروز در وقت اداری می‌تونن پی‌گیر کارش باشن. شاید ۵۰ بار مادر و پدرش خواهش و تمنا کردن که مرخصش کنم، ولی زیر بار نرفتم که نرفتم. چون این رفتار والدینش پرورش‌دهنده شخصیت بوردرلاین بود و با مرخص شدنش از قبل هم بدتر می‌شد و از طرفی هم دیگه می‌خواستم این کارشون رو تکرار نکنن. بهرحال کلی از وقت و انرژیم رو گرفتن.
این دو تا کیس نِرورو نمونه‌ای بودن از بیمارانی که خونواده‌هاشون برامون دردسر بیشتری دارن تا خودشون.

کیس مبهم دیروز یه سرباز بود که با علائم پرخاشگری و پرت‌و‌پلاگویی و اختلال ارینتاسیون آورده بودنش که با تشخیص احتمالی دلیریوم فرستادمش نرولوژیها و داخلی‌ها ببیننش و برنگشت و برام روشن نشد اختلال زمینه‌ایش چی بوده.

و بالاخره کیس وقت‌نشناسمون یه خانوم بود که ساعت ۶ صبح برای ویزیتش بیدارم کردن.

 

A traditional Haft Sin table celebrating Nowruz, the Persian New Year, is seen set Wednesday, March 19, 2008, in the State Dining Room of the White House. Nowruz is, in Persian and some other cultures, including Kurdish culture, a family-oriented holiday celebrating the New Year and the coming of spring. The Haft Sin table has seven items symbolizing new life, joy, love, beauty and health, sunrise, patience and garlic to ward off evil. White House photo by Chris Greenberg

(تصویر: هفت‌سین در کاخ سفید!)

در کشیک

همونطور که پیش‌بینی می‌کردم امروز بجای همکارم کشیک وایستادم. این روزها کشیکها خیلی شلوغ بوده، ولی خداروشکر امروز تا اینجاش stable بوده. امیدوارم ادامه‌ش خلوت‌تر هم بشه!
اینترنها هم  دو تا پسر مودب و وظیفه‌شناس هستن که از این بابت خوش‌شانس بودم.
بجای کشیک امروز قراره همکارم دو کشیک بجای من وایسته. یعنی من امروز انگار کشیک یک ماه و خورده‌ای رو وایستادم!
ولی خب حیف شد. دوستان دوره دانشجویی برنامه باغ می‌خواستن بذارن. تقصیر خودشونه. باید زودتر هماهنگ می‌کردن. نه ساعت ۱۱ شب قبل!

اینترنت پرسرعت بیمارستان هم باز قطعه و به ناچار با dial up وصل شدم که اصلا همکاری نداره!

¤ ******************************

دیوانه

یکی از اشتباهات اکثریت افراد اینه که بیماران روانپزشکی و بطور خاص بیماران سایکوتیک رو بیماران خاص و متفاوت با افراد عادی می‌دونن که گویی هیچوقت سالم نبودن و هیچوقت هم ممکن نیست مثل فرد عادی زندگی کنن. و این زمینه‌ساز بی‌مهری و نگاه دور از انسانیت اونها نسبت به این بیماران می‌شه. اما من که رشته تخصصیم اینه می‌خوام هشدار بدم که همه اینها یه روزی مثل ما بودن، همشون توی همه موقعیتها و همه مشاغلی که فکرش رو بکنیم زندگی عادی رو داشتن. از بی‌کار بگیر تا استاد دانشگاه، از بی‌سواد بگیر تا پزشک و مهندس و ....
بیماران سایکوتیک مظلومترین و محرومترین بیماران هستن. تا روزی که سالم هستن و برای جامعه‌شون مفیدن که هیچ، از روزی که بیمار شدن دیگه حتی ممکنه اطرافیانشون چشمشون رو بروی انسان بودنشون هم ببندن. از ترس آبروریزی مخفی‌شون می‌کنن، و از وهم تاثیر پذیرفتن ازشون فاصله می‌گیرن. الفاظ نامهربانانه‌ای مثل دیوانه یا روانی رو براشون استفاده می‌کنیم، غافل از اینکه هیچ بعید نیست یک هفته بعد مثل اونا بشیم. غافل از اینکه اونا هم مدتی پیش شاید موقعیت خیلی بهتری از ما داشتن، و غافل از اینکه هیچ کسی از ابتلا به این اختلالات مصون نیست، موضوع به سادگی بهم خوردن تعادل چند تا نروترنسمیتره. این رو من دارم از نزدیک می‌بینم و حرفی بر اساس تئوری صرف نیست. ما انسانها زیاد فراموش می‌کنیم، از اینکه بیماران سایکوتیک هم قبل از هر چیزی یک انسان هستن با همه کرامات و احترامات انسانی، و در درجه بعد بیمار هستن و نیاز به حمایت و کمک برای بهبود دارن. اینها مظلومترین بیماران هستن و بجز موارد معدودی، کاملا بی‌خطر و حتی بی‌دفاعن. درسته که این بیماران رو اغلب توی بیمارستان می‌بینم و در آینده در مطب کمتر از ۳-۴ درصد بیمارانم رو تشکیل خواهند داد، اما همین مدتی که توی بیمارستان بهشون خدمت می‌کنم رو هم افتخار خودم و پشتیبان دنیا و آخرتم می‌دونم. کاش ولی محروم از مهر مهربانان نبودن.

 

¤ امروز هم ویزیت بیماران بخش با من بود و انگار نه انگار که تعطیلاته

 

¤¤ آسمــان این روزهــــا بغض کرده

                                             انگار نه انگار بهــاران است

گویی در اندیشه خشکسالی‌ست

                                             به انتظار دعای باران است ...