در حال تشکیل یه وبلاگ گروهی هستم که همکاران فارغ التحصیل یا دانشجوهای رشته های گروه پزشکی نویسنده هاش هستند.
توی این وبلاگ نوشته های کوتاه و شعرگونه نوشته می شه.
از چند نفر از همکاران که توی وبلاگشون نوشته هایی با این فرمت دیده بودم برای نوشتن توی این وبلاگ دعوت کردم که لطف کردن و این جمع رو تشکیل دادن. چند نفراز همکاران محترم هم وبلاگ نویس نبودن، ولی افتخار دادن تا بتونیم توی این وبلاگ نوشته های زیباشون رو بخونیم.
از این دوستان تشکر می کنم. و علاقه مندم همکاران جدیدی هم که به این سبک می نویسن به ما در این کار بپیوندن.
این وبلاگ ظرف یکی دو روز آینده افتتاح می شه و آدرسش رو اعلام خواهم کرد
اسم این وبلاگ هست:
خط خوردگی صحیح است
خب این هم از ارتقاء.
صبح اول وقت رفتم تا کارتم رو هم بگیرم، یعنی ۷:۵۰ دانشکده بودم. و تا ۹ که امتحان شروع شد قاطی فنچهای علوم پایه و فیزیوپات( قابل افتراق نبود) که اونا نمی دونم امتحان چی داشتن توی محوطه دانشکده سر کردیم!
۹ امتحان شروع شد. رسما دچار jamais vu شدم! یعنی چیزایی رو که قبلا خونده بودم ( منظورم همون ۱۰ درصدیه که مطالعه فرموده بودم!) رو احساس می کردم برای اولین بار می بینم! اون ۹۰درصد مطالعه نشده هم که بطور کلی زیاد وقت گیر نبود جواب دادنش! این شد که بیشتر از یک ساعت و ربع وقت اضافه آوردم! خب نتیجه قابل پیش بینیه!
ولی خب پاسخنامه که اومد دیدم نه! اینجورام نیس! ارتقاء رو پاس کردم، و حتی حد نساب ارتقاء ۲ به ۳ رو هم رد کرده بودم! به زبون خودمونی یعنی به خیر گذشت! به نسبت حجمی که خوندم کار بزرگی بود!
نه! مثل اینکه قضیه جدیه! فردا باید امتحان ارتقا بدم!
آخه من نمی فهمم. تا کی باید درس بخونم؟! بابا این آخر عمری هم ولمون نمی کنن چرا؟! ۱۰۰ بار گفتم دیپلمم رو که گرفتم بسه! نمی دونم چرا ول کنمون نیست این درس! آخه این ارتقا دیگه چه صیغه ای بود؟! خدا بگم چی کار کنه مخترعش رو! باباجان درس و مشق و امتحان مال تینیجرهاست! نه مال من پیرمرد! ۲۰ سال از این ۲۸ و نیم سال عمرم بطور رسمی، و ۱ سالش هم غیر رسمی درس خوندم. یعنی بالای ۷۰ درصد زندگیم! فاجعه ست. نه؟! اگه بخوام بی خیال فوق گرفتن بشم، حداقل ۲ سال دیگه روی شاخمه! ای خدا منو بکش راحت شم! ( کولی بازی رو حال می کنین؟!) آخه ۴هزار صفحه مطلب پیچیده و سخت، که ۱ نمونه ش رو بعنوان پی نوشت آخر پست قبلی نوشتم، رو چه جوری می شه توی این مغز جا داد؟! باور کنین از امروز عصر دیگه جواب نمی داد! هر جور و به هر جهتی که این مغزم رو می گرفتم نمی رفت توش! جاییش نسوخته باشه یا اتصالی نکرده باشه خوبه! آخه من توی این سن باید برم توی پارک بشینم و واسه پرنده ها دونه بریزم و چای بخورم! درس خوندن دیگه از من گذشته! ما دیگه آردمون رو ریختیم و الک رو آویختیم! باید فکر آخرتمون باشیم دیگه!
آخیش! چقدر غر زدم!
بهرحال فردا امتحان ارتقاست و اندوخته ها اندک و نیاموخته ها و نخوانده ها فراوان است و چشم امید به دعای خیر شما و امدادهای غیبی!! دارم.
امروز رفتم پیش استاد عزیز و گفتم من درس نخوندم! اگه می خواین دعوام کنین همین الان بکنین! من اگه پاس بشم هم نمره آخر می شم! استاد عزیز ولی گفت مهم اینه که به شخصیت خودت چه نمره ای بدی! نمره ارتقاء چه اهمیتی داره! اینکه روانپزشک خوب بشی خیلی مهمتره.
اینا رو گفت، ولی من که می دونم ازم انتظار داره، من که می دونم نمره م که کم بشه سر از تنم جدا می کنه! آخه کلی روی من حساب می کنه، این ور و اون ور ازم تعریف کرده، حق داره.
دلایل اینکه نشد به قدر کافی درس بخونم رو بهش گفتم. مشخص بود که گوشش از این حرفا پره!
امیدوارم آبروریزی نکنم با این امتحان! ای خدا آخه ۴هزار صفحه مطلب فشرده و سخت رو چه جوری آدم یاد داشته باشه!
خلاصه رزیدنتی خیلی شیرینه، البته به شرط اینکه امتحان ارتقاء رو کنار بذاریم.
ممکنه بگین نمره مگه چه اهمیتی داره؟ خب باید بگم نمره رزیدنت با استاژر و اینترن فرق داره، اونا فقط یه ماه میان و می رن، ولی ما ۳ سال اینجاییم و بهرحال روی خیلی چیزا اثر داره این نمره، هرچند که اساتیدی که تاحالا باهاشون بودم همیشه طوری رفتار کردن که نگرانیم در این باره کمتر شده.
خلاصه این روزای دم امتحانی بعد از مدتها برای لحظاتی اضطراب رو هم تجربه کردم!
با هرکی هم که دور و برم بود گیر ۳ پیچ دادم و خلاصه ترکشهای این امتحان دامان دوستان اطرافیان رو هم گرفته! شما هم اگه باهاتون تاحالا دعوا نکردم این فرصت استثنائیه! از دست ندینش!
¤ قبلنا فکر می کردم که این ۳ ماه من از گزند استاژر و اینترن به دورم! ولی الان به این نتیجه رسیدم که اگه موضوع عکس این نباشه، حداقل ۲ طرفه ست! اینترنهای این ماه بخش واقعا دارن صفا می کنن! اصلا مودشون کلی بالاست!! نفری چند کیلویی هم چاق شدن!
¤¤ اون آهنگی که اول برنامه پلیس نامحسوس بزرگراه پخش می شه رو ضبط کردم و توی بزرگراه گوش می دم! جواب می ده!!
¤¤¤ اشیائی که از آنچه به نظر می رسند، نزدیکترند را دوست ندارم
¤¤¤¤
Deja
vu: احساس اینکه فرد چیزی که برای اولین بار اتفاق افتاده را قبلا دیده یا تجربه کردهdeja entendu: احساس اینکه چیزی که برای اولین بار می شنود را قبلا شنیده
deja pense: احساس اینکه چیزی که برای اولین بار به آن فکر می کند را قبلا فکر کرده
jamais vu: احساس اینکه چیزی که قبلا دیده را برای اولین بار می بیند
jamais entendu: احساس اینکه چیزی که قبلا شنیده را برای اولین بار می شنود
jamais pense: احساس اینکه فکری که قبلا کرده را برای اولین بار فکر می کند
¤¤¤¤¤
علت تغییرات neurocognitive در افسردگی، اختلال در کورتکس پره فرونتال، هیپوکامپ، و سایر نواحی سیستم لیمبیکه
اختلالات سایکوموتور در افسردگی (کندی، آژیتاسیون) به تالاموس، گانگلیونهای بازال، و استریاتوم مربوط می شه
علت آنهدونیا (عدم توانایی لذت بردن از هیچ چیزی) در افسردگی، اختلال در مدارهای نرونی تالاموس، هیپوتالاموس، نوکلئوس اکومبنس و کورتکس پره فرونتاله
کشیک آخر قبل امتحان رو دیشب دادم و یه چند روزی می تونم درس بخونم.
کشیک جالبی بود دیشب. چون ۳ تا از مریضهامون با شکایت اصلی اختلال در تکلم مراجعه کرده بودن و برای هر کدومشون به یه تشخیص رسیدم
مورد اول و دوم دخترهای ۱۸ ساله ای بودن که واسه اولی به تشخیص Conversion و برای دومی به ASD ( که البته پزشک اسکرینینگ بیمارستان جنرال، بیمار رو با تشخیص PTSD فرستاده بود) رسیدم. حتما توجه دارید که برای تشخیص PTSD علائم باید حداقل یک ماه دوام داشته باشه.
البته اولی یک Conversion خالص و دلچسب هم نبود، خانواده ش هم چندان های کلاس نبود که بشه درست توجیه کردشون، ولی سعیم رو کردم.
برای دومی هم به خونوادش آموزش اکسپوژر رو دادم تا جلوی PTSD شدن گرفته بشه.
اما مورد سوم که جالبتر بود پسر ۱۹ ساله ای بود که بعد از دیدن مشاجره خواهرش با شوهرش، دچار تکلم آشفته شده بود. به این صورت که مدام این جملات رو در جواب هر سوالی تکرار می کرد: خفه شو! می کشمت!
لحن گفتارش حالت غیر معمولی داشت و به هیچ وجه لحن یک نفر که قصد تهدید کسی داره رو نداشت. خونوادش هیچ سابقه فامیلی از سایکوز یا هرگونه اختلال روانپزشکی دیگه ای نمی دادن، هیچگونه علامتی هم به نفع یک پروسه خلقی نداشت، و اساسا بجز این گفتار اشفته مشکل دیگه ای ذکر نمی کردن. اینبار دیگه برای گرفتن علائم حیاتی خودم دست بکار شدم تا مساله دفعه قبل پیش نیاد، و دیدم بعــــــــــــــــله! یک تب low grade و پالس ۱۲۰ داره، سابقه تماس با بیمار تب دار در روزهای اخیر هم ظن من رو بیشتر کرد.
بعد از رد مسمومیتهای دارویی و یا مصرف مواد، با ظن به انسفالیت ویرال به اورژانس عفونی ارجاعش دادم. سعی می کنم پی گیری کنم ببینم به چه تشخیصی نهایتا خواهد رسید.
¤ امروز هفتِ هفتِ دو هزار و هفته. تا شب حتما ازدواج کنین، وگرنه از کفتون رفته!
¤¤ امتحان همین ۵شنبه ست ها!!
¤¤¤ سعی می کنم توی این روزهای باقیمونده از وبلاگم چند تا مطلب تحلیلی دیگه که فکر می کنم برای خیلیها مفید باشه رو هم اینجا بنویسم. در یکی از پستهای آینده به موضوع رابطه سنی پسر و دختر برای ازدواج خواهم پرداخت. این مطلب البته تا حدود زیادی بازگو کردن نظرات استاد عزیز و محبوبم هست که همینجا از ایشون تشکر می کنم، هرچند که از وبلاگ نویس بودن من بی خبرن.
¤¤¤¤ آقا ۵ روز دیگه به امتحانم مونده. به نظرتون چی کار کنم؟!
¤¤¤¤¤ شقایق، یکی از اینترنهای محترم یکی از دانشگاهها پیشنهاد خوبی داده که هر وبلاگ نویسی عکسی از دوران نی نی بودنش رو بذاره، ما قبل از پیشنهادش این کار رو کردیم! با این پیشنهاد هم موافقیم. پس بقیه هم بسم ا.... همه لینکهای من به این کار دعوتن. بدلیل محدودیت وقت و امکانات از ارسال دعوتنامه خصوصی معذوریم
¤¤¤¤¤¤ یکی از همکاران راجع به این مواد خیابونی پرسیده بود، یادم اومد که قول داده بودم توضیح بدم: شیشه از مشتقات آمفتامین هست، کرک در اصل باید کوکائین باشه، ولی خب توی ایران چون صرف نمی کنه از مشتقات اپیومه! کریستال هم هروئین خالص شده ست.
بهرحال نکشید! از ما گفتن!
(تصویر فوق مربوط به دوران شیرخوارگی ماست! به پستونک ما گیر ندهید! بر اساس نظریه فروید در مورد مراحل رشد سایکوسکچوال، در فاز o r a l بوده ایم)
کشیک یکشنبه خوب بود. عصرش یه سر به استاد عزیز که توی درمانگاه کلینیک ویژه بود زدم و پرسیدم مورنینگ فردا برگزار می شه؟!! خب منظورم کاملا واضح بود! پرسید یعنی می خوای از الان برنامه ها رو تعطیل کنین؟! (آخه قرار بود هفته آخر قبل از امتحان کلاس ملاسا! و کیس و مورنینگ تعطیل شه) منم گفتم نه!!!!!!!!!! من فقط جهت کسب اطلاع پرسیدم!!!!!!!!!!!!
خلاصه همونجا زنگ زد به مدیر گروه و قضیه مورنینگ رو حل نمود! این همه خواص این اتفاق نبود، بلکه شام هم به شکرانه کنسل شدن مورنینگ، توسط اینترنهای محترم مورد دعوت واقع شدیم! آخه طفلکا عزا گرفته بودن که اولین مورنینگ زندگیشون رو چطوری انجام بدن. (راستش فرصت نشد که از روزنامه وزین شرق استعلام بگیرم که آیا شیرینی گرفتن از اینترنهای کشیک توسط رزیدنت کشیک خطای پزشکی محسوب می شه یا نه)
ما هم کم نذاشتیم و براشون تا می تونستم آموزش دادم. حتی ساعت ۱:۲۰ نیمه شب هم یه راند کوتاه گذاشتم.
امیدوارم کشیک فردا هم به همین خوبی بشه.
تاریخ امتحان ارتقا با شتاب زیادی داره نزدیک می شه. نمی دونم چرا درس خوندن من کند شده این چند روز.
* امروز متوجه شدم که گواهینامه و کارت بانکم گم شده
کارت بانک شاید زیاد دردسر نداشته باشه. ولی گواهینامه بیچاره می کنه آدمو. آخه شماره گواهینامه رو هم ندارم قبلا یکی دو جا نوشته بودم که به سلامتی گم شده. یه بار هم ازش اسکن گرفته بودم که توی هارد کامپیوتر قبلیمه که سوخته! تنها ۲تا امید دارم. اینکه یا توی پمپ بنزین افتاده باشه امروز صبح، و یا اینکه بانک از روی فیش دریافت پول هفته پیشم شماره گواهینامه م رو بهم بده.
آخرش که می دونم آخر عمری باید برم دوباره واسه گواهینامه امتحان بدم!!
¤(اینتراکشیک) امروز همینطوری شانسی گفتم یه سر به یه جایی که هفته پیش یه فتوکپی گرفتم بزنم واسه کارتهام. دیدم بعـــــــــــــــــــــــله! کارتها اونجا جا مونده بوده!!
جالب اینه که قبلش رفته بودم و واسه کارت بانکم اعلام مفقودی کرده بودم، و از متصدی بانک هم خواستم که شماره گواهینامه م رو که هفته پیش پشت فیش دریافت پولم نوشته بود برام دربیاره، و چون بانک خصوصی بود همکاری کامل و خوبی داشتن. بعد از پیدا شدن کارتها هم زنگ زدم و صدور مجدد کارت رو کنسل کردم. واقعا فرق بانک خصوصی و دولتی اینجاها معلوم می شه. چند دقیقه بعدش هم یه بانک دیگه رفته بودم، دیدم واسه یه خانوم دکتری که ۲ پاکت پول از یه بانک خصوصی به بانک دیگه آورده بود مامور مسلحشون رو همراهش فرستاده بودن!!!!!!!! البته اشکال از خودشون بود که چک بین بانکی رو بدلیل جدید بودن بانک دومی صادر نکرده بودن، ولی آخرش بود دیگه!! (flight of idea)
خلاصه از امتحان مجدد گواهینامه معاف شدم .