¤ برای لمس احساس خوشبختی دنبال اتفاقات خارق العاده و خیلی خاص نباشید. دور و برتون رو نگاه کنید. پره از فرصتهایی برای کسب لذتهای کوچیک و معمولی، و پره از مشکلات کوچیک و روزمره که اگه حلش کنید زندگیتون قشنگتر می شه.
برای لمس احساس خوشبختی، یه مقدار بیشتر دنبال لذتهای روزمره،کوچیک و معمول باشید.
و بالاخره اینکه
برای خوشبخت بودن،احساس خوشبختی رو پیدا کنید؛
دنبال خوشبختی نگردید.
"دنبال خوشبختی نگردید"
چون پیدا نمیشه!!
حق باشماست ..من امروز با انجام چند کار نیمه تمام و از قبل مانده این تجربه شیرین رو داشتم و در کنارش این شانس رو دارم که با عزیزانی زندگی می کنم که مثبتها رو بهم یاد آوری می کنند:-))))
بیشتر شبیه تلقینه دنبال احساس خوشبختی بودن!
منظورم این نبود که به خودتون تلقین کنید احساس خوشبختی رو.
قصدم این بود که با لذتهایی معمولی و کوچیک می شه احساس خوشبختی کرد.در حالیکه شاید از نظر یک ناظر خارجی آدم زیاد خوشبختی هم نباشیم
دکتر جون . . . داره کم کم نوشته هات به نوشته های یک روانپزشک نزدیک میشه . . .
بعله . . . خوشبختی وجود داره . .. فقط باید حسش کرد . . .
راستی کتاب < و نیچه گریه کرد . . .> رو خوانده اید؟
خیر! نخوندم
خوشبختی طعم سرد وگس یک روح بزرگ زیر دندون نیش تو
خوشبختی از سر وکولمون داره میره بالا و ما احساس نمیکنیم!!!!
هرکس در شرایطی خودش رو خوشبخت می بینه
پس نمیشه واسه همه نسخه یه جور پیچید !
دکتر جون این جوابی بود که به آزاده دادم:
عزیزم . . . سخت نگیر .. .
این فقط یه پست زاییده ی خیال من بود . . . خودم رو بردم به زمانی که شخص دیگری رو تو زندگیم پذیرفتم ٬ بدون اینکه اون رو از زندگیم کنار بذارم . . .
یه طعنه بود . . .
قناعت کلید در خوش بختیست .
دکتر متشکرم از جوابتون ٬ جسارت نباشه شاید من منظورم رو بد عنوان کردم منظورم از اعتراف گرفتن این بود که متوجه ی تمارض و نقش بازی کردن شخص بشید نه اینکه بازجویی کردن و اعتراف گرفتن از یک متهم ! وگر نه راه های خیلی ساده تری هم برای حرف کشیدن هست و نیازی به علمی برخورد کردن نیت ( ؛ و در نهایت از پاسخ شما خیلی متشکرم .
خوشحال میشم که اجازه بدید لینک شما رو در وبلاگم بگذارم
راستی باز هم به سر بزنید خوشحال تر هم میشم .
یه مدت اینطوری بودم با لذتهای کوچیک احساس خوشبختی می کردم اما در کنارش با تلخی های کوچیک هم احساس بدبختی رو تجربه می کردم !
فکر می کنم ذهنم شرطی شده بود و تفکیک پذیری بین این دو مورد رو خوب اعمال نمی کرد! واسه همین این عادت و ترک کردم ! (فک کنم مشکل از کودک خودسر درونم بود. حالا بازم می گین بهش سخت نگیرم :)!
چقدر اینجا بوی مطب روانپزشکی میده ...!
عملیه! البته در مقام سخن!
نظر شما متضاد نظر منه، ولی قابل احترام
سلام! با اجازه وبلاگ شما رو به لینکهام اضافه کردم.
نمی دونم....شاید این طور باشه واقعا...اما خب ٬ گاهی وقتا ادم دلش یه خوشبختی بزرگ می خواد...یه حس موفقیت بزرگ....نمی دونم چطور بگم...گاهی که از اون حس های کوچک و خوشبختی های کوچک نهایت لذت رو بردم٬ سرمو که بالاگرفتم حجم عظیمی از احساس غیر خوشبخت بودن اومد سراغم...گویا باید این چیزی رو که نوشتید در خودم تقویت کنم!
http://vnnu.com/fa?111120274
اخخخ این جمله چقدر چسبید - راستی من خبرنگار نیستم! چطور همچین فکری کردین؟!