Déjà vu

Deja vu is the sense that one has previously seen or experienced what is transpiring for the first time

Déjà vu

Deja vu is the sense that one has previously seen or experienced what is transpiring for the first time

Are you still in love with me

¤ تقدیم به همه عشق اولیها

که ناشیانه،‌ آبشار احساسات عاشقانه شان را سرازیر به برکه ای می کنند

بی هراس از روزی که برکه سر ریز خواهد شد

و از باریکه جویی

تند، خواهد گریخت.

 

 عشق موضوعیه که توی کتب اصلی مرجع روانپزشکی زیاد بهش پرداخته نشده.چون اساسا یک اختلال نیست. ولی عواقبش معمولا در حیطه رشته ما می چرخه. در اینجا می خوام یه جمع بندی از مسائلی که در این زمینه بهش رسیدم ارائه بدم.

عاشق بشیم ؟!

اگه تا حالا عاشق نشده باشین ممکنه این سوال براتون پیش بیاد که عاشق شدن خوبه یا نه. اما مساله اینه که عشق اغلب همه این علامت سوالها رو دور می زنه و وقتی متوجهش می شیم که کار شاید از کار گذشته باشه.

در عین حال، این سوالیه که باید بهش پاسخ داده بشه.

عشق تجربه ایه که تا وقتی در کوران اون قرار داری لذت بخشه. در کنار این لذت غیر قابل توصیف، خیلی وقتها عواقب و عوارضی رو به جا می ذاره. پس با اینکه یه امر فیزیولوژیکه، اما باید با یک نگرش همه جانبه بهش نزدیک شد، یا ازش فاصله گرفت.

یک مساله ای که در عشق ایجاد می شه اینه که واقعیت سنجی فرد عاشق در یک سری از زمینه ها مختله. یعنی به بعضی مسائل که واقعیت ممکنه نداشته باشه اعتقاد رسوخ ناپذیری پیدا می کنه، در حالیکه بعد از مدتی که عشق رنگش رو ببازه متوجه اشتباه بودن اون اعتقاداتش می شه. مثلا وقتی یه نفر عاشق کسیه، معمولا نمی تونه تصور کنه که شاید یه روزی این عشق از  بین بره، نمی تونه تصور کنه که شاید روزی بتونه کس دیگه ای رو هم دوس داشته باشه، نمی تونه تصور کنه که شاید این فردی که عاشقش شده کسی نباشه که براش خوشبختی رو به ارمغان بیاره. آدم عاشق نمی تونه خیلی از بدیهای معشوقش رو ببینه، خیلی اوقات حتی بدیهاش رو خوبی تفسیر می کنه.

این حالات اختلال واقعیت سنجی، با این اعتقادات رسوخ ناپذیر که اگه در حد دیلوژن نباشه،حداقل یه overvalued idea هست، همراهه. ولی خب چه می شه کرد که فیزیولوژیکه. هرچند این تعبیر در بین افراد غیر روانپزشک شاید خیلی ثقیل به نظر بیاد، بطور سمبلیک گاهی وقتها از عشق به عنوان یه سایکوز فیزیولژیک یاد می کنم. چه بخوایم و چه نخوایم، در عشق هم مثل سایکوزها تغییرات نروترنسمیتری دخیله که البته برخلاف سایکوزها، هنوز کامل شرح داده نشده، ولی بهرحال با رفع  این تغییرات نروترنسمیتری، اون حرارتی که واقعیت سنجی فرد رو بهم می زنه از بین می ره و فرد به زندگی بازمی گرده.

حاصل عشق یکی از این دو حالته. یا منجر به رسیدن دو طرف به هم و ازدواج احتمالی می شه،  و یا به هر دلیلی جدایی بین دو طرف میفته و به هم نمی رسن.

در دسته اول که عاشق و معشوق به هم می رسن، قابل انکار نیست که اون عقائد بیش بها داده شده رفته رفته،بعد از مدتی، چه کوتاه و چه بلند،تا حدودی رنگ می بازن.

عدم احساس نیاز برای تلاش در جهت بدست آوردن معشوق، تکرارها و روزمرگیها، اختلافات سلیقه، مشکلات زندگی، تفاوتهای زندگی واقعی از فانتزیهایی که در ذهنشون از زندگی با معشوقشون ترسیم کرده بودن و ... همه و همه دست به دست هم می دن تا در بسیاری از مواقع رابطه عاشقانه جای خودش رو به یک رابطه معمولی بده. در این حالت توانایی واقعیت سنجی فرد بهش بازگشته و می دونه که همه فکرهایی که در زمان عاشقی می کرده الزاما صحت نداشته.اینجاست که می فهمه عشق اگرچه یک نیروی محرکه ابتدایی قوی هست. ولی نیاز به ساختارهای مستحکمتری برای طی مسیر زندگی بعنوان سرلوحه کار بوده.

اما دسته دوم، یعنی افرادی که سرنوشتشون جدائیه. بسته به این که در چه مرحله ای از هم جدا بشن، به چه دلیلی و  به چه شکلی جدا بشن، ممکنه وضعیتهای متفاوتی رو نشون بدن. اما یه سری نکات کلی اینجا هم حکمفرماست. این افراد که first love رو تجربه می کنن ،عسل عشق رو خوردن، ولی نیش زنبورش رو نه. به همین دلیل عشقی که اول بار برای افراد ایجاد می شه حالت خیلی رویایی و ایده آلیستیکی برای فرد داره، چون توی خیلی از فراز و نشیبهای زندگی قرار نگرفتن تا این عشق بخواد کمرنگ بشه، و از طرف دیگه عشقهایی که برای هر ۲ طرف تجربه اول باشه یه سادگی خاصی داره، کمتر مسائل جانبی مطرح می شه و احساسات، به شکل قویتری همه چیز رو می پوشونن. این تجربه ناقص و یک سویه عشق، که چه بسا اگه زمان کافی بهش داده می شد منجر به همون رنگ باختن و معمولی شدن می شد،باعث می شه که این افراد عشق اولشون رو یه چیز متفاوت از همه بدونن. چون آدم دوس داره واسه این مدل احساساتش سمبل سازی کنه، عشق اول بهترین خوراک برای نشخوارهای ذهنی افراد راجع به ایده آلهای مورد انتظارشونه. به طوریکه وقتی در هر زمینه ای دچار سرخوردگی می شن به این فکر می کنن که اگه الان،در اون زمینه، عشق اولشون بود چقدر رویایی و خارق العاده می تونست باشه. و به این فکر نمی کنن که دیکته اولشون بخاطر این غلط نداشته که فقط خط اول از یک درس چند صفحه ای رو نوشتن، ولی تا آخر عمر به همین ۱ خط املا نمره ۲۰ می دن.

من عشق اول رو عشقی می دونم که در محیط in vitro رشد کرده ولی نتیجه ش رو به محیط in vivo تعمیم بلاشک می دن.

مشکل اساسی در عشق اول شاید این باشه که تجربه ای از فناپذیری عشق ندارن و براشون پیش نیومده که بصورت رتروگراد و با کسب insight نسبت به تجربه عشقشون، بهش نگاه کنند. در حالیکه در عشق های بعدی می دونن که این حرارت و هیجان همیشگی و ابدی نیست، و در گذشت زمان می تونه خیلی کمرنگ بشه.

مساله دیگه عواقب جدایی و نرسیدن به عشق هست. اگه در زمان نامناسب و به شکل نامناسب جدایی اتفاق بیفته فشار خیلی زیادی رو به فرد وارد می کنه. این مساله استرسور سنگینی برای خیلی از افراده و اگه کسی زمینه بیماریهای روانپزشکی  داشته باشه، می تونه اون  رو شعله ور کنه،‌و یا بخاطر ماهیت این فراق، باعث اختلال انطباقی (adjustment disorder) با انواع و اقسام علائم افسردگی و اضطرابی و یا رفتاری بشه، و یا در بعضی موارد افسردگی ماژور به دنبال بیاره. حتی اگه به این پاتولوژیها مقاوم باشه، دست کم یک سوگ رو تجربه خواهد کرد.

با این اوصاف، این سوال جدی تر می شه: آیاقبل از ازدواج، عشق رو تجربه کنیم یا نه؟

واقعیت اینه که کسی که قبل از ازدواج عشق رو تجربه نکرده و دلیلش هم این بوده که می خواسته این عشق رو تمام و کمال برای همسرش نگه داره، تضمینی نیست بعد از ازدواج حتما عاشق همسرش بشه. این فرد در طول زندگی پس از ازدواجش با افراد فراوانی از جنس مخالف روبرو خواهد شد .حالا که دیگه اون حالت گاردی که نسبت به جنس مخالف تا قبل از ازدواج داشته کم شده، و چه بسا توی زندگی با همسرش هم دچار سرخوردگیهایی شده باشه، مستعد اینه که در دام عشقی بیفته که بی موقع و نسبت به فردی غیر از همسرش ایجاد شده. حالا مشکل بزرگ اینجاست که تاحالا تجربه ای از عشق نداشته و متوجه این نیست که یه سری از عقائدش در زمان عاشقی از واقعیت به دوره. در حالی که اگه این تجربه رو می داشت و مرور زمان بهش ثابت می کرد که اونطور هم که در اوج عشق راجع به مسائل فکر می کرده نیست، کمتر احتمال داشت که در این دام گرفتار بشه. موضوع مثل همون عسله ست که وقتی یه بار نیش زنبور رو هم در کنارش دیده باشه، به راحتی فریبش رو نمی خوره.

پس در مجموع نظر من اینه که آدم باید قبل از ازدواج عشق رو تجربه کنه. اگه این عشق به ازدواج ختم شد که حداقل مدتی رو، که طولش بستگی به این داره که در کنار این عشق،چقدر از عقلشون هم استفاده کنن، خوش و خرم می گذرونن. اگر هم به جدایی انجامید می تونه در برابر تهدیداتی که در آینده ممکنه زندگیشون رو از هم بپاشونه بیمه شون کنه. البته این مساله در مورد افرادی که دچار صفات شخصیتی پاتولژیکن و بطور ذاتی  در روابطشون بی ثبات هستن صدق نمی کنه. این افراد  تا زمانی که این صفاتشون اصلاح نشه، که معمولا نمی شه و باید منتظر عبور از سنین میانسالی برای کمرنگ شدن این صفات باشن، قابل بیمه شدن نیستن. منظورم بطور خاص اختلالات شخصیت هست که حداقل ۲۰ درصد در جامعه شیوع داره.

من تجربه کردن عشق رو توصیه می کنم. ولی با کلی تبصره:

کسی که می خواد عشقی رو تجربه کنه باید این واقعیت رو بپذیره که نتیجه اکثریت روابط عاشقانه، جدائیه. که این جدایی می تونه به شکلهای خیلی بد و سختی ، مثلا در اثر خیانت عشقشون اتفاق بیفته. پس باید این ریسک بالا رو از همون اول بپذیرن و پی همه چیز رو به تنشون بمالونن. باید این مساله رو پیش بینی کنن که وقتی عشقشون به شکست ختم می شه، برای جند هفته ای احساس می کنن که دیگه به آخر دنیا رسیدن و هیچ دلیلی برای ادامه زندگی شاید نبینن. در این شرایط افرادی که ضریب هوشی بالایی دارن معمولا می تونن انطباق بهتر و سریعتری رو کسب کنن، اما در افرادی که ضریب هوشی زیاد بالایی ندارن از روشهای غیر انطباقی استفاده خواهند کرد ممکنه حتی به خودکشی هم فکر کنن!

از طرفی باید این دیدگاه رو بتونن برای خودشون حلاجی کنن که ازدواج نکردن با عشقشون الزاما به معنای شکست عشق نیست. و گاه نجات زندگیشونه.

ولی بهرحال باید از ابتدا شکست رو چیز غیر منتظره ای ندونن که هیچ، با توجه به واقعیات باید اینو در نظر داشته باشن که احتمال شکست و جدایی بیشتر از احتمال رسیدن به معشوقشون،به مفهوم ازدواجه.

اما زمان عاشقی هم مهمه. آدم باید وقتی خودش رو به این استرس بزرگ بسپره که زندگیش به حالت پایداری قابل قبولی رسیده باشه و استرس سنگین دیگه ای، مثل امتحانات مهم، مسائل شغلی،و.... در پیش نداشته باشه. همینطور باید به یک سن حداقلی رسیده باشه که هم بتونه کنترل بیشتری بر احساسات و نیز عواقب عشقش داشته باشه، و هم بتونه از این تجربه نهایت استفاده رو برای آینده ش ببره. دوران دانشجویی زمان مناسبی برای عاشقی به نظر میاد. چون از خیلی از استرسهای دیگه تا حدودی فارغ هستن. تجربه عشق رو قبل از ۲۰ سالگی توصیه نمی کنم. چون استحکام شخصیتی قابل قبولی بر فرد حکمفرما نیست و احتمال اینکه به سمت پاتولژی بره خیلی بیشتره.

با عشق اینترنتی شدیدا مخالفم. باید ازش فاصله گرفت.

وقتی عشق شکل گرفت، توصیه می کنم که برای ازدواج عجله در کار نباشه. باید فرصت داد تا خیلی از مسائل واقع بینانه تر بشه. باید اون شور و حرارت اولیه با تعقل به یک تعادل قابل قبولی برسه. اونوقت اگه باز هم ازدواجشون رو به صلاح دیدن، تصمیم معقولی می تونه باشه.

 راجع به اینکه اگه عشق به جدایی انجامید چطور وضعیت ایجاد شده رو manage کنیم سر یک فرصت دیگه مفصلا صحبت خواهم کرد. در واقع یه جور مداخله در بحران

 (crisis intervention) ضروریه.

روی هم رفته یک تجربه عشق رو قبل از ازدواج،چه به ازدواج و چه به جدایی بیانجامه، توصیه می کنم. اما وقتیکه شخصیت نسبتا بالغ شده باشه، شرایط stable باشه، وضعیت اجتماعی و فرهنگی اجازه بده، عواقبش سنجیده بشه و ریسکش پذیرفته بشه، و قطعا با کسی که انسان درستی باشه. اما این موضوع چندان هم  از ریسک کم نخواهد کرد. پس باید از ابتدا این مساله رو تصور کنه که وقتی شکست ایجاد شد چه کاری باید انجام بده. نقاط اتکایی رو برای خودش ایجاد، حفظ و تقویت کنه تا اون روز بتونه بهشون تکیه کنه و از هم نپاشه. این نقاط اتکا می تونن اعتقادات، خانواده، دوستان و .... باشن.

درسته که عشق عواقب بدی می تونه داشته باشه، ولی از ابتدای تاریخ تا حالا این عواقب بوده و نسل بشر هم تحملش کرده. پس با یک آینده نگری و دقت و بینش صحیح می شه عشق رو تجربه کرد و از این تجربه سربلند بیرون اومد. و در آینده هم این تجربه می تونه کمک زیادی به ثبات زندگی بکنه. پس از ترس شکست، نباید از این تجربه فرار کرد. شاید دیگه هیچوقت فرصت عاشقی اونطوری که انتظارش رو داریم ایجاد نشه. اما در عین حال باید این مساله هم مد نظر باشه که عشق اول هم مثل بقیه ست، با این تفاوت که زمان برای نمایش همه جنبه هاش ناکافی بوده.

سرتون رو درد آوردم! بهرحال اگه کسی نظر دیگه ای داره قابل بحثه.

فقط کسانی که در حال حاضر در اوج دوره عشق هستن بحث نکنن لطفا! چون زبون هم رو فعلا نمی فهمیم!

نه اینکه هدفم از این پست،‌ آینده شغلیم باشه ها! نه! . ولی یه استاد ارتوپدی داشتیم که می گفت کارخانه های موتورسیکلت سازی ایران آینده شغلی ارتوپدها رو تضمین می کنن!!! حالا منم می خوام بگم که رواج بیشتر و روزافزون عشق و عاشقی، آینده شغلی روانپزشکا رو تضمین می کنه.

پس خلا صه کلام: عاشق بشید، تجربه کنید تا اگه روزی یک عشق خارجی و مزاحم خواست توی زندگیتون نفوذ کنه، بدونین که همه اون چیزی که می بینین در کوران عشق واقعیت نیست، و اینجوری بتونین از عهده اجتنابش بر بیاید.

عاشق بشید، ولی با پیش بینی همه جوانب، عاشق بشید، اگه شکست خوردید ما هستیم!

نظرات 126 + ارسال نظر
سیناپس دوشنبه 28 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 00:49 http://axon986.persianblog.com

در مورد این که باید بحث کنیم چشم هروقت فرصتی بود بحث هم می کنیم.
در مورد این که همشهری هستیم یا نه نمی دونم ولی من مشهدی هستم .

ظاهرا که همشهری هستیم

سیناپس دوشنبه 28 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 00:55 http://axon986.persianblog.com

۱- می دونید به نظر من عشق واقعی عشقی هست که طرفی که عاشقه به مصلحت معشوقه خودش رفتار کنه یعنی ممکنه که ازدواج اون با معشوقش اصلا به صلاح طرف مقابلش نباشه و اگر به دنبال ازدواج با اون باشه این یک خودخواهی محض محسوب بشه. پس اگر واقعا عاشقه باید واقعا مصلحت اندیش باشه.
۲- در یک مورد که باهاتون موافقم این هست که به قول نظامی اگه اشتباه نکنم:
اگر در دیده ی مجنون نشینی/ به غیر از خوبی لیلی نبینی
این هارو جواب بدین تا بعد...

۱-بهرحال عشق واقعی و یا غیر واقعی، باید تجربه بشه. صحبت من سر اینه.
۲- این مورد خیلی مهمیه. یعنی در بقیه موارد مخالفین؟!

سیناپس دوشنبه 28 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 01:26 http://axon986.persianblog.com

می گم اگر هنوز هستید به وبلاگ من بیاین تا یه بحث آزاد داشته باشیم.

هنوز نیستیم

کورش(k2-4u) دوشنبه 28 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 01:37 http://k2-4u.com

سلام وبلاگ زیبایی داری به من هم سر بزن
تک تولز یک دشمن سر سخت برای پسورد سندر ها
https://shabgard.org/forums/showthread.php?t=11731
http://takfanar.persiangig.com/Cracked/myf/zip/help%20Tak%20Tools%202%20Beta.GIF
http://takfanar.persiangig.com/Cracked/myf/zip/Tak%20Tools%202%20Beta.zip Send to all Plz

سلام
بی خیال

علی دوشنبه 28 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 01:45 http://medicineman.persianblog.com

مطلب زیاد جوابها زیادتر! البته اینطورم حدس میشد زد. بیشترشونو خوندم. نمیشه با همه موافق بود. یه سوال: اصلا تعریف داره این عشق که تفسیرش میکنیم؟! اگه میگیم عاقلانه عاشق شیم که اون اسمش عقله. تجربه رو موافقم. روشها مختلفه باید از هر روش درست استفاده کرد مثل همون اینترنتی که گفتید و گفتند و مثال قدیمی استفاده از چاقو. تفسیر این بحث خیلی گستردست مخصوصا وقتی با تشکیل زندگی قاطی میشه.

اگه دقت کرده باشی نکته اصلی و بارز نوشته من تاکید بر اینه که در عشق یه سری تحریفهایی در واقعیت وجود داره، و بخصوص عشق اولیها از این تحریفها بی اطلاعن و اون رو عین واقعیت می دونن. هدف من اینه که افراد عشق رو تجربه کنن تا به وجود این تحریفها پی ببرن. خب اینجا که عشق رو به عقل محصور نکردم هیچ، اتفاقا توصیه کردم از طریق تجربه خود عشق به این مساله پی ببرن، نه با صرف عقل و اندیشه.
اینکه می گید عاقلامه عاشق بشیم هم احتمالا برداشتت از صحبتهام راجع به فراهم کردن شرایط مناسبه. من معتقدم این کار امکانپذیره،‌یعنی می شه صبر به خرج داد یا اقداماتی رو برای استیبل تر شدن انجام داد.حالا اسمش رو هرچی بذارید.
ضمن اینکه تفسیر کردن عشق به تعریف داشتن یا نداشتنش کاری نداره.

سینا دوشنبه 28 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 02:06

خیلی جالب بود.
یه جمله رو که شنیدم نقل میکنم:قدیما اول ازدواج میکردن و بعد عاشق میشدن ولی امروزه اول عاشق میشن و بعد هم از هم جدا میشن.
میخواستم بدونم که عشق یه معادل علمی داره یا نه؟
بعدشم از اینکه گفتی در یک شرایط مناسب عاشق بشن من نظرم اینه که اون شرایطی که مناسب به نظر میرسه؛وقتیه که به مرحله فکری میرسی که منفعت گرا میشی و اون رابطه ای که ایجاد میکنی شاید دیگه نشه بهش عشق بگی.

همونطوری که در جواب کامنتهای بقیه دوستان هم گفتم،‌ز اینکه برای کسب شرایط مناسب تلاش و برنامه ریزی کنن برای افراد مختلف سطوح متفاوتی داره
ایده آلش اینه که بتونن همه موارد رو فراهم کنن
ولی خب این زیاد واقع بینانه برای همه افراد نیست و افراد کمی می تونن انجامش بدن
ولی انجام حداقلی این موضوع، یعنی همین که در شرایط ناپایدار تن به شروع ارتباط ندن،‌یا اگه بویی از عشق رو حس کردن در نطفه خفه ش کنن، به اندازه کافی ارزشمند هست.و فکر نمی کنم زیاد هم منفعت گرایانه باشه، در واقع دفع خطره.

سارا ج دوشنبه 28 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 02:13 http://kelopatre.blogfa.com

سلام دوست عزیز.من بخاطر فیلتر شدن ادرس وبلاگم رو عوض کردم.ادرس جدید یه حرفش فرق داره.لطفا به این یکی لینک یا مراجعه کنید.ممنون

سلام
بله حتما

میترال(طبیب) دوشنبه 28 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 09:55 http://tabib_mshd.persianblog.com

عجب پستی...؟
دکتر شما نزدیک ارتقا عجب مطالبی مینویسید ها...
هرچند خیلی سخته که بگم باهاتون موافقم!..اما این بار استثا با کلیه پستتون موافقم!اما اگر فکر کردید از من میتونین حق ویزیت بگیرید باید بگم که ابدا...!

خب آخه از اینکه رفقای پارتی دار گردن کلفتی مث شما دارم خیالم راحته که ارتقا پاس می شه!‌ دیگه لزومی نداره درس بخونم!!!

mary دوشنبه 28 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 10:30

از روانپزشکا نا امید شدم چون که دکترم سر اون قضیه از من بدش اومده و منو مایه دردسر می دونه فکر می کنه که من روانشناس ۸۰ سالشو تحریک کردم :((
دیگه منو دوست نداره:((

روانپزشک نباید در رابطه با بیمارش حس بد اومدن یا خوش اومدن رو اعمال کنه و اگه ببینه که ارتباط مناسب نمی تونه داشته باشه به بیمار پیشنهاد می ده که روانپزشکش رو عوض کنه

سحر دوشنبه 28 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 11:54 http://beheshtekhial.blogfa.com

لینک شما به فهرست دوستانم اضافه شد.

مرسی

علی دوشنبه 28 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 12:44 http://medicineman.persianblog.com

از منظرهای مختلفی میشه به این مساله نگاه کرد که یک منظرشو نوشتی و با این منظر موافقم تقریبا. اما اگه یک چیز کاملا شناخته شده ای بود که از قدما تاحال درموردش چیز نوشتند و راهکار پیشنهاد نمیدادند ...
تورا من زهر شیرین خوانم ای عشق / که نامی خوشتر از اینت ندانم

به نظرم این منظری بود که بهش پرداخته نشده بود. وگرنه به قول شما می شه از منظرهای متفاوت و زیادی بهش پرداخت. بهرحال موضوع کاملا شناخته شده ای نیست و نیاز به بررسیهای خیلی بیشتری در جامعه خاص ما وجود داره

mary دوشنبه 28 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 13:38

اینجا ایرانه اونم برا اینکه مریض رو از دست نده همچین کاری نمی کنه مگه اینکه من خودم نرم که چون اصلا حال ندارم زندگیمو برا یکی دیگه تعریف کنم این کارو نمی کنم

باور کن توی ایران هم سیستم همینه. برای من عجیبه این مساله

خورشید دوشنبه 28 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 14:02 http://s7e7v7e7n.persianblog.com

چه جولی میشه واست کامنت هباشکی گذاشت؟؟؟؟

چرا هباشکی حالا؟!

mary دوشنبه 28 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 15:18

ما که چیزی ندیدم
مثلا من که تمایل به خودکشی دارم برای هیچ کس مهم نیست تا وقتی که اقدام بکنم و بستریم کنن حالا این وسط من تا به اون مرحله برسم دارم چه زجری می کشم اصلا مهم نیست و مشکل خودمه
تازه من فقط روزهای زوج اونم از ساعت ۵:۳۰ تا ۷:۳۰ فرصت خودکشی دارم چون به دکتره قول دادم اگه خواستم کاری بکنم بهش زنگ بزنم
البته منم به دکتره حق می دم چون کجای کار این مملکت درسته که اینش باشه

چی بگم والا...

mary دوشنبه 28 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 15:27

با این اوصاف که گفتم از اون طرف می دیدم که برا روانشناسه مهمم بهم اهمیت می ده ولی نگو یه چیز دیگه براش مهم بوده
منم یه دختر ۲۱ ساله تنهای احمق مدام خودمو توجیه می کردم که مثلا اگه سر ریلکسیشین این به همه جای من دست می زنه خب حتما منظوری نداره دیگه
تا اینکه کار به جایی رسید که آقا می خواست از من لب بگیره

...

mary دوشنبه 28 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 15:33

البته دکتره می خواست با روانشناسه برخورد بکنه ولی من گفتم نه چون هم می ترسیدم هم اینکه فکر می کردم شاید منظوری نداشته
ولی این دفعه که برم می خوام بگم که یه کاری بکنه

می شه خواهش کنم حتما بخوای که برخورد کنه؟
روانپزشک و روانشناس باید خیلی قابل اعتمادتر از این حرفا باشن. این مرد آبروی این حرفه رو پیش شما، و متعاقبا پیش خیلی دیگه از افراد به خطر میندازه، پس لطفا کاری کنید که از کارش پشیمون بشه

massy دوشنبه 28 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 16:00

arz e salam
khastam begam harf haatoon kamelan manteghi o doroste
va khob ghabele ghabool
shayad beshe goft eshgh e aval
ye vaccin e toolaani moddat ke
avarezesh kamelan bara adam roshan o vazeh mishe
vali khob sadame ham momkene bezane
ya masalan mesle vaccin ,momkene jaash bara hamishe bemoone o vaghti dast behesh mizani hatta dard begire
inja miresim be inke age vaghean taghaat o
tahamolesh ro taraf dare o mitoone moghaavem bashe
khob pas besmellah va garna momkene
khatarnaak bashe o too zamineyi ete'madi
bara taraf ijaad moshkel kone
good luck

سلام
چه عجب از این طرفا؟!
منم با این صحبت شما مخالفتی ندارم. ولی معتقدم همون کسی که عشق براش مضر و خطرناک با عوارض موندگارتری بوده، شاید اگه می تونیست اون زمینه سازی هایی که گفتم رو رعایت می کرد، و پیش بینی آینده کار رو هم کرده بود، آسیب کمتری می دید
مرسی از توجهت

سینا دوشنبه 28 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 16:50 http://drharrison.persianblog.com/

جواب اینو نگرفتم:عشق یه معادل علمی داره یا نه؟

راستش من دنبال تعریفش نبودم، ولی فکر می کنم توصیف علمی قطعا داره. اگه دنبالش بگردیم حتما تعریف علمیش رو پیدا می کنیم

mary دوشنبه 28 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 19:57

تو تنها نیستی! ماه در پس ابرهای تیره، هنوز روشنه!

تو تنها نیستی! در تیره‌ترین شب‌ها، حتی اگه نگاهت در تاریکی گم بشه باز ستاره‌ای هست که برای تو می‌درخشه و سوسو می‌زنه! اگه روزها تا سراب سرگردانی بدوی، اگه شب‌ها در کویر شک و بی‌برگی راه‌بری، اگه در وادی رنج و محنت خواب بمونی باز کسی هست که برای تو همیشه بیداره! زیرا همین زمین خاکی، در اعماق صخره‌های سخت باز دل چشمه‌ای هست که برای تو می‌جوشه و در انتظار سیری عطش تو تقلا می‌کنه.

وقتی همه ی کوچه‌ها بن بست به نظر می‌رسند، باز کوچه‌ای هست که رو به وسعت دریا و آبی بی‌کران آسمون‌ها، برای تو گشوده شده. راهی هست که منتظره تو اونو کشف کنی و به آستانه ی اون پا بذاری!
تو تنها نیستی! دستان بسیاری مثل دستان تو، در حال نیایش‌اند و خدا را روز و شب صدا می‌زنند و برای آرزوهای به دل نشسته‌شون دعا می‌کنند. چشم‌های زیادی به نقطه ی معجزه دوخته شدند و بسیارند کسانی که برای اجابت خواسته‌ها شون، صف کشیدند و انتظار می‌کشند.
تو تنها نیستی تا وقتی برای بودن، معنایی هست. تا وقتی احساسی از درون به تو فرمان می‌ده خودت رو بشناس، خودت رو پیدا کن!

درد تو، از زخم‌های تو نیست! از تصور تو از تنهاییه! تو خیال می‌کنی در این هستی پر رمز و راز، سهم تو غمه! سهم دیگری شادی! تو فکر می‌کنی، کسی نیست که حرف‌های تو رو بشنوه و تنها تویی که بار محنت و بیماری و فشارهای زندگی رو روی شونه‌هات تحمل می‌کنی!

تو گمان می‌کنی درد تو درمان نداره، رنج تو پایانی نداره و روزنه‌ای برای صعود از این دره‌های هولناک نیست! تو شاید احساس بی‌ارزشی و نالایقی می‌کنی و خودت رو برای رسیدن به قله ی موفقیت کوتاه می‌بینی! در این لحظه، کم کم از مفهوم زندگی فاصله می‌گیری و خودت رو مثل بره ی گمشده بی‌پناه می‌دونی. در حالی که اون بره ی گمشده در بند چوپانه! نه در حلقه خدای چوپان!
تو تنها نیستی، تا وقتی که مرزی بین شادی و غم نداری. هر حادثه‌ای در هستی، اگه خوب توجه کنی، خیر محضه. اون حادثه باید کمک کنه تا تو خودت رو کشف کنی.
نگاه کن! تو از این کل، بیرون نیستی. هیچ‌کس باعث ناکامی تو نیست. تا وقتی به دنبال مقصر می‌گردی رشد نمی‌کنی. وقتی شکایت می‌کنی، وقتی ناامیدی، احساس تنهایی می‌کنی، جرأت رو به رو شدن با واقعیت‌ها رو نداری، یعنی در آهنگ وجودت، یک ناهماهنگی رخ داده، یکی از این نت‌ها از وزن خارج شده. ذهنت نمی‌تونه با طبیعت رویدادها هم‌سو بشه! در این حالت، به اون چه در ذهنت می‌گذره توجه کن! رهبر این ارکستر تو هستی. این سازها به اشاره ی تو، کوک می‌شن. وقتی تو نمی‌تونی خودت رو بپذیری، واقعیت‌ها رو هم نمی‌تونی بپذیری. پس قادر به تغییر ناهمانندها هم نیستی. و این حالت ضد بودنه، ضد زندگیه.

زندگی چالشی مدامه! این چالش با تولد تو آغاز می‌شه. با هر حرکت، حرکت بعدی تو معنا پیدا می‌کنه و تا تو حرکت نکنی، نمی‌تونی روح هدایت‌گر رو در لحظه لحظه ی زندگیت مشاهده کنی. اگه دانه، در دل خاک تقلا نکنه نمی‌تونه از خاک و آب بهره ببره و رشد کنه. حرکت مهمه! این که تو در چه مسیری هستی، یا چه حوادثی برای تو پیش می‌آد، بخش ناشناخته ی وجوده و در واقع جاذبه در همینه که تو نمی‌دونی چه حوادثی در انتظار توست، ولی می‌دونی کسی هست که به حرکت تو در جهت تکامل و رشد نگاه می‌کنه و پیام‌های هدایت‌کننده شو، به وقت مقدر به تو می‌رسونه.
اولین قدم در ایجاد یک رابطه ی عاشقانه با خود، پذیرش وجودته. همان‌گونه که هستی، خودت رو و شرایط و حوادث پیرامونت رو بپذیر. بعد به خودت بگو حالا چه چیزهایی رو می‌تونم با محبت و عشقی راستین نسبت به جوهره ی وجودم تغییر بدم. هر تغییری با روش‌هایی نیکو و خردمندانه امکان پذیره و محصول نهایی اون، رضایت باطنی تو و نشاط و شادمانی روانی توست.
روزی رسیدن به ماه، رفتن به فضا، کشف سرزمین‌های آن‌ سوی آب‌ها، رفتن به عمق دریاها و پرواز در آسمان‌ها، رویای انسانی بوده و تنها کسانی این رویاها رو ممکن کردند که خودشون رو فراتر از اون رویا دیدند. تجسم کردند، حرکت کردند و دریافت کردند. وقتی به ترس‌هات نگاه کنی، می‌بینی چقدر حقیرند، قبول شدن در کنکور، خرید یک خانه، پیدا کردن یک شغل مناسب، سفر به دیاری که دوست می‌داری، داشتن یک امنیت مالی، درمان یک بیماری و بسیاری از ترس‌هایی که نشونه ی این حقیقت‌اند که من و تو، خودمون رو کوچک‌تر از این آرزوها می‌بینیم.

حالا قد بکش. بلند و بلندتر شو. این توهم نیست. حقیقته! تو خالق زندگی خودت هستی. به انسان‌های بلند قامت نگاه کن. کسانی که موفق‌اند. پیشرو هستند و از صفر به ایده‌ال‌های خودشون رسیدند. اونا همه ادامه ی بخش‌هایی از وجود تواند. تا زنده‌ای، برای والایی و سروری، طراحی کن. از زمین خاکی تا آبی آسمانی، فرصت پریدن داری. در این رویا سفر کن. تو می‌تونی، منو دوباره بخون از نقطه شروع. جایی که برات نوشتم و باز می‌نویسم، تو ... تنها نیستی. مینای من! پرنده ی بهشتی ... خدا ... با توست!

mary دوشنبه 28 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 19:58

نوشته من نیست کپیه
ولی به من که خیلی کمک می کنه

خوبه

vermillion دوشنبه 28 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 20:15 http://justdisappear.blogfa.com

مقاله ی جالبی بود.از نوشته هاش استفاده کردم....

همیشه عاشق باشید....

مرسی
شما هم همینطور

vermillion دوشنبه 28 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 22:46 http://justdisappear.blogfa.com

خب من 1 ساعت بود که دوباره متن و بعد هم کامنت و جواب ها که از متن طولانی تر بود رو خوندم.
هم خندیدم هم گریه م گرفت و هم کلی چیز یاد گرفتم و آخرش نفهمیدم این عشقی که هر کس راجع بهش حرف می زنه چیه.
به نظر من عشق یه چیز خارق العاده نیست.اصلا نیازی به تعریف نداره.مگه کسی می پرسه اندوه یعنی چی؟معنای خشم چیه؟ خب چرا به عشق گیر میدیم...چون همه در بهترین شرایط زندگی هم که باشیم یا همین حالا داریم ازش می خوریم یا در گذشته مون یه زخم کهنه برامون گذاشته...
اما متن زیبایی بود.جواب هایی که جداگانه به هر کس دادید و نظرات جامع تر .
رزیدنت های سالا اول معمولا خیلی disorient هستند و اینکه شما هم در قلم و هم در جواب دادن اینقدر مسلط و علمی و منطقی هستید برام جالبه....خب به نظر من
آدم ذاتا می تونه روانپزشک باشه و با مطالعه تقویتش کنه و با 4 5 سال سر کلاس رفتن به تنهایی کسی روانپزشک نمیشه اگه جوهره ش رو نداشته باشه.
به نظر می رسه شما ذاتا هم این استعداد رو داشته باشید

عاشق باشی.د با عشق هر مدلش دنیا از بی عشقی _هر مدلش- زیباتره.
نیس؟

از دقتت ممنونم.
برای اینکه بفهمی عشقی که هر کس راجع بهش حرف می زنه چیه، هیچ چیز بجز تجربه ش راهگشا نیست
عشق به نظرم یه رنگه که روی دیوار زندگیمون ریخته می شه و همه چیز رو به رنگ خودش درمیاره

از لطفی که به من داری ممنونم و امیدوارم همینطور باشم.
منم برات آرزوی عشق می کنم
شاید هر مدلش ولی قابل تجویز نباشه
وقتی می خوایم چیزی رو تجویز کنیم بین اثرات مفیدش و عوارض جانبیش سبک سنگین می کنیم.
ولی خب زندگی بی عشق دیوار بی رنگه

سحر دوشنبه 28 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 23:23

ممنون بابت لینک.

خواهش می کنم

خورشید سه‌شنبه 29 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 08:36 http://s7e7v7e7n.persianblog.com

سلام!
هباشکی و اینجا ----> (**** ****) گفتم! زود بخونین اگه خواستین بجوابین لطفن! (زیاد وقت ندارم!)
بعدش هم اون کامنت رو پاک کنین بازم لطفن

شاد و موفق باشین:)

سلام
برات آرزوی موفقیت می کنم.
رشته پزشکی خیلی پر دردسره، ولی اگه علاقه مندی، هیچ لذتی بالاتر از نجات جان افراد نیست.
راه موفقیت برای شما هموارتر از بقیه ست. چون ۲ تا راه برای رسیدن به هدف دارید.
موفق و موید باشید و با خبرهای خوب برگردید

سارا سه‌شنبه 29 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 13:51 http://jarahedivoone.persiamblog.com

سلام.خوبی. در مورد مسائل حساس نظر می دهی. چرا بچه های مردم رواز راه بدر می کنی. به همه اعلام می کنم حرف گوش این ندین . این اقا می خواد برا خودش تولید کار کنه چون مطمئنن هر کی عاشق بشه و مطمئنن بعدش شکست بخوره که می خوره پاش میکشه به محل کسب ایشون و بعد معلومه دیگه اقا پولدار می شه. اخه راه شرافتمندانه تری رو انتخاب می کردی واسه پول دارشدن. !! چه طور میتونی بچه های پاک و ساده مردم رو اغفال کنی و بگی اگر شکست خوردین با من. خب معلومه سرو کارمون می افته با شما. !!! اگه راست می گی شما اول عاشق شو اگه طوریت نشد باشه چشم!!!‌ ولی اگه طوریت شد سرو کارت با من . ...

در مورد مسائل حساس هم باید نظر داد.اگه جاییش رو اشتباه می دونی قابل بحثه.
از من می شنوی عاشق شو! تا دیر نشده عاشق شو

سارا سه‌شنبه 29 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 13:51 http://jarahedivoone.persiamblog.com

مخلصیم. اپیم.

گل یخ سه‌شنبه 29 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 14:22 http://doci.persianblog.com

سر نشتر عشق بر رگ روح زدند
یک قطره از آن چکید و نامش دل شد

گل یخ سه‌شنبه 29 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 14:44

سلام
۱-من اصولآ نمی تونم رو یک متن طولانی concentration داشته باشم!
۲-شیوع اختلالات شخیت تا اونجایی که خوندم ۱۰٪ هست!
۳-این مساله عشق رو خیلی بزرگش میکنید
۴-با عرض معذرت(!) فکر نمیکنم شناخت کافی از عشق داشته باشید! اون چیزایی که نام بردید اصلآ عشق نیست. اگه نمیتونیم عشق واقعی رو تجربه کنیم بهتره اصل اونو کمرنگ جلوه ندیم!
۵-با وجودی که ظاهرآ شما با عشق موافقید ولی باطنآ اونو یه چیز مسخره و بازیچه فرض می کنید! اینطوری باشه بهتره آدم خویشتن دار باشه و دلشو تو سینش حبس کنه! شما عشق رو با خاله بازی دوران کودکی که تمرینی برای مادر شدن فردا ست یکی دونستید!!!

سلام
من شیوع اختلالات شخصیت رو توی جامعه ایران گفنم. که حداقل،حداقل ۲۰ درصد هستش.
فکر می کنم این نظرات شما به علت همون نکته ای باشه که توی بند ۱ آورید.یعنی تمرکز کافی نداشتید!
بالاخره مساله عشق رو بزرگ می کنم؟! یا مسخره و بازیچه فرض می کنم؟! یا کمرنگ جلوه می دم!؟!
به نظرم مساله عشق مبحث گسترده ایه ، با جنبه های گسترده. من از یک جنبه که تاحالا ندیده بودم بهش پرداخته بشه صحبت کردم. و مدعی نیستم که این بحث من همه جوانب عشق رو پوشش می ده، ولی کلیت اون رو در بر می گیره. اون چیزایی که نام بردم تظاهراتی از عشق هست که باید از یک دیدگاه نو بهش پرداخته می شد. البته دقیقا متوجه نشدم که منظور شما چیه و چه چیزایی رو نام بردم و گفتم این عشقه.

اما برخلاف نظر شما، باید بگم که به اندازه کافی از عشق شناخت دارم که این مطلب رو نوشتم و فکر می کنم مشکل اینه که به عشق، هزاران برابر بیشتر از اینکه با دیدگاه انتقادی پرداخته بشه، با دیدگاه ادبی یا هنری یا تجربی پرداخته شده. و به همین دلیل، نگاه این مدلی باعث شده که بگید نویسنده شناخت کافی نداره.
باید بپذیرید که احساساتی با این عمق هم از منظرهای مختلف قابل بررسی و انتقاد هست.
وقتشه که به عشق از بیرون نگاه کنیم. به اندازه کافی توصیف شده. وقتشه تحلیل بشه.
عشق به خودی خود محترم و باارزشه. ولی تحریفات شناختی که در عشق بوجود میاد، و بخصوص عشق اولیها اون رو به هیچ وجه نمی پذیرن، مورد انتقاد منه. اصطلاح مسخره و بازیچه رو نمی دونم از کجا نتیجه گیری کردید. ولی بهتره خشم خودتون رو کنترل کنید و بخصوص توی وبلاگ یک رزیدنت روانپزشکی وقتی می خواید انتقاد کنید مستدلتر باشه،‌نه دیدگاه صرفا شخصی و همراه با خشم

میم سه‌شنبه 29 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 19:52 http://stormysea.persianblog.com

دکی جان بسه دیگه آپ کن، میدونم ارتقا و این حرفها ولی شبها که فانکشنت میاد پائین یه آپ بکن .

مطلب به این گندگی! نوشتم!‌ برای چن روزی بسه دیگه! نیس؟!

ریحان سه‌شنبه 29 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 23:21 http://dr-reihan.persianblog.com

ااااه! چقدر نظر! من این تو گم می شم!

اینجا هیچ چیز گم نمی شه!

علی چهارشنبه 30 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 01:00 http://medicineman.persianblog.com

این ازون پستهای رکوردشکن بودا! بیش از 80 تا ...! چه میکنه این عشق! :)

:)

پدر چهارشنبه 30 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 01:32 http://father78.persianblog.com

اما به نظر من عشق یک اختلال روانپزشکی است...

نه دیگه تند نباید رفت

mary چهارشنبه 30 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 10:26

اگه کارا اجازه بدن تصمیم دارم امروز برم پیش دکیم
اونم مطرح می کنم
می یام می گم نتیجش چی شد
ولی اگه با هم بد اخلاق باشه دیگه نمی رم پیشش

خوبه

[ بدون نام ] چهارشنبه 30 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 11:01

طبق معمول من آخر رسیدم. امروز به هوش فوق العاده ات ایمان آوردم و هم هنر مباحثه ات. از عشق همه جا وهمیشه زیاد صحبت می شود ولی اینکه آدم بتواند با این موضوع تکراری اینمه آدم را جلب کند هم هنر میخواهد و هم هوش.خوشحالم که هنوز کسایی پیدا می شوند که در رشته شون حاذقند. ولی قبول داری که لکه عشق را میشود پاک کرد ولی اثرش می ماند هر چند کم رنگ. من سالهای جوانیم به پای عشقی تباه شد. پس از سالها عشق را در ترازوی عقل گذاشتم و طردش کردم . راهمان یکی نبود. جدال سختی بود با عقل و احساس پس از آن با منطق ازدواج کردم و الان هم همسرم را بسیار دوست دارم ولی هنوز اندوه و حسرت سالهایی که رفت اشک به چشمم می آورد. عشق مرده است و تصوییر آن هم رویایی نیست و خاطره ها در فراموشی مدفون شده اند ول هنوز غمی بی علت از زوایای پنهان وجودم سرک می کشد.غم روزهایی که تباه شد.نمی دانم منظورم را می فهمی یا نه.آیا تجربه عشق به اینهمه می ارزد. بهتر نیست به بهانه تجربه عشق به استقبال آن نرویم شاید بهتر باشد به همان روابط ساده و سالم و صمیمی اکتفا کنیم.عشق مثل یک بیماری است که اگر به سر انجام رسد بهبود یافته است و گر نه التیام می یابد ولی عوارض و تخریب آن بر جا می ماند.نظرت چیست؟

از ابراز لطفی که به من دارید ممنونم.
اگه اشکال نداشته باشه می خوام به تجربه تون این انتقاد رو وارد کنم که شاید در شروع این رابطه ای که منجر به عشق شد از ترازوی عقل غافل شدید(فقط شاید.چون نمی دونم جریان چی بوده). ضمن اینکه زیاده از حد طولش دادید. عشقی که بخواد به ازدواج ختم نشه نباید وقت زیادی رو از فرد بگیره که بسته به سن اون فرد متفاوته.
ولی بهرحال من معتقد نیستم که شما ضرر کرده باشید از این موضوع. در واقع هم معنای عشق رو درک کردید، و هم تونیستید با پشتوانه پایدارتری از عشق قدم به زندگی مشترک بذارید. و از طرف دیگه اون قضیه بیمه شدن هم براتون صدق می کنه که ارزشش کم نیست. به این فکر نکنید که روزهای عاشقی تباه شد. روزهای عاشقی بهرحال روزهای شیرینی بوده و تجربه نابی هم براتون به جای گذاشته.
غم بی علتی که گاه از زوایای پنهان وجودتون سرک می کشه، غمی نیست که خاص شما باشه. همه این غم رو در وجودشون حس می کنن. فقط یه عده عشق شکست خورده ای دارن و این غم رو روی اون متمرکز می کنن، یه عده هم واقعا منشا این غم براشون مجهوله. پس به تباه شدن سالهای عاشقی هم نباید ربطش بدید. چون به نظر من تباه نشده. مهم اینه که آینده تون رو تباه نکرده.
در مجموع باز هم می گم، اگه از ابتدای ایجاد رابطه، وقتی که هنوز عشقی جرقه نزده، انتخاب رو بر پایه های عقلی محکم انجام بدیم، اونوقت عاشقی می تونه چیزی بیش از یه تجربه منجر به جدایی بشه.
منظور کلی من این بود که عشق رو درک کرده باشیم. حالا چه به ازدواج ختم بشه، چه نشه. اگه انتخاب درست بوده باشه، جایی برای عوارض نمی مونه
ممنونم از نظرتون

شیوا چهارشنبه 30 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 11:02

این پایینی من بودم بازم یادم رفت اسممو بنویسم

م چهارشنبه 30 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 11:03

من ۲۵ سالمه و هر کاری میکنم عاشق بشم نمیشه وتا حالا این تجربه رو نداشتم و با اینکه با جنس مخالف راحتم ولی همه ی اونها برام معمولیند و هیچ کششی برام ایجاد نمیکنند. و تو این قضیه خیلی بیحالم. لطفا راهنمایی کن ویه سوال دیگه این تجربه عشقی که میگی با سکس هم همراه بشه یا نه ؟

باید این چند جمله نمی شه علتی رو متصور شد. شاید راحت بودن شما با جنس مخالف باعث شده که روی یک رابطه تمرکز نکنید و به سمت عشق کشیده نشید.
راجع به سکس هم باید بگم موضوعیه که پارامترهای خیلی زیادی در این موضوع دخیل هستن.ضمن اینکه پای مسائل اعتقادی افراد هم به میون میاد. پس برای همه نمی شه جواب یکسانی داد

mary چهارشنبه 30 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 13:00

راستی حالا در مورد عشق بگم :)
من چون اصلا آدم محافظه کاری نیستم و دوست دارم همه چیزو خودم تجربه کنم این وسط چند بارم عاشق شدم
۱ـ تو دبیرستان عاشق یکی از هم کلاسیهام شدم البته بدون تماس جنسی که این عشق تا ورود به دانشگاه ادامه داشت البته اون بیچاره هنوزم منو دوست داره ولی من ...
۲ـسال اول دانشگاه از طریق اینترنت عاشق یه دکتر ۳۵ ساله که زنم داشت شدم و این موضوع ۲ سال ادامه داشت ولی اون رفت و منو تنها گذاشت البته ما اصلا همو از نزدیک ندیدیم
۳ـچند ماه پیش عاشق یکی از اسیستا شدم که وقتی فهمیدم زن داره هر طوری بود از ذهنم بیرونش کردم
۴ـمن همچنان دنباله عشق گمشدمم
زندگی فقط با عشقه که معنا پیدا می کنه

فکر کنم خود شما هم به این نتیجه رسدید که از این به بعد لازمه حتما از مجرد بودن کسی که می خواید باهاش رابطه برقرار کنید اطمینان حاصل کنبد!

mary چهارشنبه 30 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 13:10

البته یه ۴ .۵ نفری ام عاشق من شدن که چون احساسی بهشون نداشتم نمی گم دیگه

فعلا در این باره نظری نمی دم

گل یخ چهارشنبه 30 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 13:33

سلام
من خشمگین نبودم و نیستم
فقط نظر شخصیمو گفتم
که در مورد این مطلب شاید نظر تندی باشه
شاید یه خورده قاطی پاتی گفتم
چون از پیشنهاد شما خوشم نیومد
چون عملی نیست
آخه آدم اگه از اول بگه من فقط برای تجربه عاشق میشم و اگه بهم خورد اصلآ مسئله ای نیست که این دیگه عشق نمیشه!
به نظر من این میشه هوس! اگه بخوام یه کم محترمانه تر بگم میشه همون کسب تجربه!
شاید خوب باشه.شاید به قول شما لازم باشه.
ولی عشق نیست!
ببخشید که باز تند حرف زدم!
امروز بدجوری قاط زدم...

سلام.
نظر شخصی تون به نظر خشمگینانه میومد. هرچند که بگید خشمگین نیستید!
من کی گفتم فقط برای کسب تجربه باشه؟!
این قسمت متن رو دوباره بخونید:
(پس در مجموع نظر من اینه که آدم باید قبل از ازدواج عشق رو تجربه کنه. اگه این عشق به ازدواج ختم شد که حداقل مدتی رو، که طولش بستگی به این داره که در کنار این عشق،چقدر از عقلشون هم استفاده کنن، خوش و خرم می گذرونن. اگر هم به جدایی انجامید می تونه در برابر تهدیداتی که در آینده ممکنه زندگیشون رو از هم بپاشونه بیمه شون کنه)
اگه بر پایه و اساس درستی شکل گرفته باشه و از عقل، تا وقتی که هنوز فعاله به خوبی استفاده شده باشه، می تونه به ازدواج خوبی منجر بشه. ولی اگه نشد هم می تونه برای آینده تجربه خوبی باشه.
ضمن اینکه باید این مساله رو متذکر بشم : اینکه هدف چی باشه تاثیری در واقعیت داشتن عشق نداره. اینکه بگید اگه به هدف کسب تجربه عشق ایجاد بشه عشق نیست رو قبول نمی کنم. بهرحال عشقه. یعنی همون تغییرات و همون تاثیرات رو داره.

ضمنا باز هم راجع به نظر قبلیتون باید بگم که من در این نوشته قصد توصیف عشق رو نداشتم که شما گفتید (اون چیزایی که نام بردید اصلآ عشق نیست)
من بعضی تغییرات در عشق رو بیان کردم، و تغییر نگرشی که باید نسبت به این تغییرات داشته باشیم

مریم چهارشنبه 30 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 14:00 http://incidentaloma.persianblog.com

خیلی ممنون از نظرت!
حداقل می تونست بگی: وبلاگ قشنگی داری!!!!!!!! به منم سر بزن!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

mary چهارشنبه 30 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 18:13

من آخره شانسم اگه کاری دارین با هام تماس بگیرین
این همه رفتم تا مطبه دکتر مربوطه بعد فکر می کنی چی شد؟؟؟؟؟؟؟؟؟
هیچی دکتر امروز نیییییییییییییییییییییییییییییست
الان بهترین وقت برا خودکشیه دکیه هم که نیست منم به قولم عمل کردم :)

عجب!

سارا چهارشنبه 30 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 19:17 http://jarahedivoone.persianblog.com

سلام. خوبی. اولا اینکه عمرا من از این کارا بکنم. خیالت جمع باشه . از من ویزیتی به دست نمی یاری.!!
تو هم که تنبل شدی. اپ نمی کنی.!

سلام. مرسی.
باور کن من قصد بد ندارم!

م چهارشنبه 30 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 21:40

سلام دژاوو
من جوابم رو نگرفتم البته کامل توضیح نداده بودم. من راحت بودنم با جنس مخالف به معنی بودن با چند نفر و بی خیالی نیست بلکه زمانی که با یه خانم هستم انگار با یه مرد هستم و اون فضای حساسی که بین ۲ جنس مخالف هست برای من وجود نداره . البته برای اینکه بتونی راهنماییم کنی چند تا نکته ی دیگه هم اضافه کنم. من هیچ وقت سکس نداشتم . از لحاظ فیزیولوژیکی کاملا سالمم. به شکل فوق العاده ای برای خانمها احترام قائلم و خیلی دوست دارم ازشون مراقبت کنم . فکر میکنم بیش از حد شکننده هستند . تا حالا عاشق نشدم حتی در التهابات نوجوانی . وقتی کسی از این نوع عشق صحبت میکنه من واقعا نمیفهمم. خیلی دوست دارم عاشق بشم. و تا حالا چندین بار از طرف خانمها یی پیشنهاد عشق دوستی و حتی سکس داشتم ولی جذابیتی برام ایجاد نکرده و دلم براشون سوخته. خودم حدس میزنم ممکنه این از بچگیم و نگاه پدر و یا مادرم ناشی شده باشه . ممنون میشم بهم کمک کنی وراهنمایی کنی.

سلام.
منظور من هم بودن با چند نفر نبود. البته با این توضیحات به نظر می رسه که ریشه این قضیه رو باید در گذشته و بررسی مشخصات خانوادگی و شکل ارتباطهای موجود در خانواده و یا نزدیکان جستجو کرد.
همونطور که خود شما هم بهش اشاره کردید.
بهرحال نیاز هست که وقت گذاشته بشه و توسط یک روانشناس متبحر با دیدگاه سایکوآنالیستیک بهش پرداخته بشه. به احتمال زیاد نکاتی پیدا می شه که با کار کردن روی اونها ، در صورت لزوم می شه شرایط رو اصلاح کرد. به نظر من به یک روانپزشک مراجعه کنید و مساله رو مطرح کنید تا یک بررسی اولیه بشید. در صورت لزوم این کار رو خودش انجام می ده یا به روانشناس معرفیتون می کنه

لاله چهارشنبه 30 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 22:12 http://guyton.persianblog.com

پس همگی با هم عاشق میشویم !!!!!!

به سلامتی!

سارا پنج‌شنبه 31 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 00:23 http://dr-tranquil.persianblog.com/

سلام
جدی اینجا چه خبره!!!!!!!منتظر آپدیت شما هستیم!راستی من آپم

سلام
خبر سلامتی!

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 31 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 00:47

((عاشق بشید، ولی با پیش بینی همه جوانب، عاشق بشید، اگه شکست خوردید ما هستیم!))
نیستید... هر وقت بهتون نیاز داریم نیستید..........
هستید تا عاشق بشیم٫ تا شکست بخوریم٫ بعدش...

ما که هستیم!

آفتاب پنج‌شنبه 31 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 10:12 http://www.yoursun.persianblog.com

عشق به هم نوع بیماریست.کلا وابستگی به هر چیز فنا شدنی عبث..
l'amour ou l'amitie...c'est important.

حتی اگه عبث باشه هم دلیل نمی شه بیماری محسوب بشه.
عشق یک فرایند فیزولوژیک و طبیعیه
اونی که می تونه بیماری باشه عواقبشه

... پنج‌شنبه 31 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 10:17

یه سوال؟
ما هم متخصص مغز و اعصاب داریم هم اعصاب و روان؟
اونوقت به جفتشونم می گیم روانپزشک؟

مغز و اعصاب و اعصاب و روان ۲ رشته جداگانه هستن که البته هم خانواده محسوب می شن.
ولی به جفتشون روانپزشک نمی گن. روانپزشک همون اعصاب و روانه

گل داوودی پنج‌شنبه 31 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 10:23

عالی نوشتی
عالی
جواب خیلی از پرسشهای ذهنم بود
راستی اسم منو توی لینک بذار همون گل داوودی

مرسی
نظر لطف شماست
چشم.

م پنج‌شنبه 31 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 10:56

سلام
دیدگاه سایکوآنالیستیک یعنی چی ؟

سلام
یعنی روانکاوی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد