- وقتی باخبر می شیم که استاد عزیز توی پاویون با ما جلسه گذاشته شستمون خبردار می شه که ای داد! یه خواب دیگه برامون دیده شده و یه آشی برامون پختن با یه وجب روغن در قسمت فوقانیش.
دفعه پیش که دستور پوشیدن روپوش به ما ابلاغ شد. اما جلسه دیروز اخم آورتر بود.
شرح حال و دیلی نت چیزی بود که این دفعه باید اصلاح بشه. شرح حال رزیدنت باید حداقل ۳ صفحه و دیلی نت ۱ صفحه باشه. اینا به کنار، باید با خط خوش هم نوشته شده باشه! این موردش دیگه از من ساخته نیست! این شد که به استاژرهای عزیز مشق شب دادم که شرح حالهای من رو از پرونده بردارن و در ۳ صفحه پاکنویس کنن و جهت مهر و امضا به من تحویل بدن! اینطوری هم مشکلات ما حل می شه و هم استاژرها فانکشنال تر می شن!
- شاید یکی از سخت ترین کارهای یه رزیدنت روانپزشکی این باشه که بخواد سایکوتیک بودن یا نبودن بیمار جوانی که لکنت زبان شدیدش حوصله هر شنونده ای رو سر می بره، تعیین کنه. تشخیصی که می تونه برای بیمار از بعضی حقوق، و مهمتر از اون، از خیلی مسئولیتهای اجتماعی و قضائی رفع تکلیف کنه. امیدوارم همیشه حوصله کافی داشته باشم برای اینجور مواقع. بیمار امروز که واقعا داشت منو کچل می کرد! ولی خب خداروشکر هر طور که بود سر نخ رو گرفتم و رها نکردم و اونقدر کلید کردم که برام سایکوتیک بودنش محرز شد! نمی دونم چرا چن وقته سایکوزهای ظریف و خزنده میاد توی سرویسمون که باید کلی برای تشخیص گذاری سر و کله بزنیم. در حالیکه توی مطب این کارها زیاد به کارمون نخواهد اومد. تا قبل از عید هر هفته با استاد عزیز به درمانگاه بعدازظهر می رفتم و برام مفید بود. درس اصلی که به درد آینده بخوره رو باید توی درمانگاه سرپایی گرفت. اما امسال این امتحان ارتقا شده بهونه و از خیلی چیزا انداخته ما رو.
¤ عشق مثل بمب ساعتی می مونه، که گاهی ، یه جایی، با یه نگاه که راهش رو شاید گم کرده، ساعتش شروع می کنه به تیک تاک
تو می مونی و چن تا سیم رنگی
آبی... زرد... سبز... قرمز...
تیک تاک ... تیک تاک...
...
حیف که تا بیایم متخصص خنثی سازی بشیم چندین بار از این انفجارها منهدم شدیم
اره منم دارم بوم!
کمتر به این مسوولیت مهم توی روانپزشکی فکر کرده بودم ، رشته استرس داری به نظر نمیومد اما همین یه مورد تعیین سایکوتیک بودن یا نبودن خودش خیلیه .
به نظر جالب میاد !
در مورد اکسترنها هم خوب من سال دیگه که شدم ازتون تشکر ویژه به خاطر این ابتکار عمل میکنم!:)
در مورد عشقم نمیدونم شاید بمب باشه !
دکتر به نظر مشکوک میای....صدای تیک تاک میشنوم ازت :)
خیلی باحال بود یعنی هی حرف باهاش زدی و حرف زدی تا از زیر زبونش بالاخره یه چیزایی کشیدی بیرون فهمیدی که سایکوتیکه...آی حال می ده...منم طرح که بودم مریضای روان رو می کشوندم خونه بهداشت هی باهاشون حرف میزدم ولی این بهورزای فوضول نمی ذاشتن که دو دیقه اختلاط کنیم با هم...
....
دکتر جان مطمئنی سیماش رنگی رنگیه؟؟
سلام چطوری؟!
خیلی اتفاقی پرت شدم تو بلاگ شما خیلی باحال بود آخه حضرت پدر و مادری ناز منم همکاره شما هستن. حضرت پدر فوق تخصص مغز اعصاب کودکان دارن اما مادری مثل شما رونپزشکن خیلی باحال بود حتما بلاگ شما رو به مادری معرفی میکنم D:
باز شما کار کشیدی از این استاژرهای بیچاره؟! خوب یه کلاس خط برو دکتر!!
¤ میگم دکتر این نمایندگیه کجا بوده؟! چه به کارش وارده!
مرکز پ ن بهتر از قبل کار میکنه!
و حیف تر اینکه گاهی همون انهدام اول اونقدر قویه که چیزی ازت باقی نمیذاره...
چه جالب!!!!؟؟؟!!! :-؟؟
سلام.چقدر این بمب عشقیه بانمک بود!!
می گم دکتر شما که این قدر صبور و با حوصله ای می شه بیماری منم تشخیص بدی؟؟
خودم فکر می کنم پارانویید و هذیان دارم!!!!
راجع به اون سوال تخصصی هم باید بکم من ساعت ۸ شب معمولا می رم درمونگاه.موفق باشین.
سلام ...
چند نکته :
۱ـ یک کلاس آموزش خط تحریری تشریف ببرید!!!
۲ـ این مریض سایکوتیکتون ما رو هم کچل کرده!
۳ـ بس که وز وز کرد سر درد گرفتم !
۴ـ چقدر تا انفجار بمب زمان مونده؟؟
جهت اطلاع شما باید بگم که یه رزیدنت اعصاب یه بار به ما گفت که بشینیم کارهای دفتری شو بکنیم یعنی مثلا اسم مریضای روزای کشیکشو منتقل کنیم تو یه دفتر دیگه . بعد به ما بر خورد و ما گذاشتیم رفتیم . روز بعد داشت از عصبانیت منفجر می شد. شماها همش می خواین استازر ابیوز کنین.
ایشالا هر روز جلسه تو پاویون داشته باشین... فردا پس فردا ....
خیلی خیلی ممنون از توضیحتون در نوشته ی قبلی . راستی ما شبهای کشیک باید سر شوک حاضر می شدیم نه همه شب ها .
اره. همیشه فصل امتحان ها بمب ساعتی کار می افته
من هیچوقت نفهمیدم چطوری بقیهی آدما نمیتونن دست خطشون رو انتخاب کنن!؟!
آخه من موقع نوشتن اول باید سرچ کنم ببینم کدوم دست خطم برای نوشتن اینی که میخوام بنویسم مناسبِ!!
من غیر عادیام یا شما و بقیه؟!؟
سلام دوست من.........ممنونم از لطفت که بهم سر زدی...................
دکتر به نظر میرسه که صدای تیک تیک را میشنویها
ببین نصف اینا رو که گفتی من نفهمیدم آخه احساس کردم اصطلاحات پزشکین!!!
اما دلم واسه اون لکنتی سوخت.چقدر بده آدم بیمار باشه خودشم اینطوری.من بودم تاحالا چند بار افسردگی مزمن میگرفتم.
عشق و شباهتش به بمب ، نمی دونم منظور چی بوده.!!به نظر من از این نظر شبیه بمب ساعتی که بلاخره تموم میشه.
ببین! اینجا استاژر جماعت هم رف و امد داره ها! خوب نیس در انظار عمومی اینطوری از اهداف شوم!خود با خبرشون کنی!!!
همکار آینده سلام!
من کار نوشتن تو وبلاگ رو تازه شروع کردم .یادداشتهای من از دوران کودکیام و سالهای جنگ و دانشگاه، خیلی خصوصی نیست . اگر زندگی یک روانپزشک شاعر براتون جالب بود ، خوشحال میشم منو توی لینکاتون قراربدید.
منتظر نظرتون میمونم.
توضیحن! ظریب کا رو یکساله که تموم کردم و هنوز جایی مشغول نشدم. اوضاع مطب تعریفی نداره و تنها دلخوشیم شده (وبنویسی).
راستی حتما سر بزنید.