کشیک بد
این کشیک مال خودم نبود و بخاطر همون کشیکی که بدلیل بیماری توی عید عوض کردم باید روز یکشنبه کشیک می دادم. کشیک واقعا بدی بود.تا حالا به این بدی کشیک نداشتم. کشیک از این شلوغتر یا مریضای بدتر یا انترن تعطیلتر یا ... رو داشته بودم. اما این روز علاوه بر اینکه اینا همگی با هم جمع شده بودن،خودمم روی فرم نبودم.نمی دونم چیم بود.بهرحال اون آدم با حوصله و صبور که توی بدترین شرایط هم خونسردی و تمرکزش رو حفظ می کرد نبودم. طوریکه اغلب مریضها رو بدون شرح حال رزیدنت بستری می کردم و فقط یه مهر روی شرح حال اینترن می کوبیدم! خب صداش بالاخره در خواهد اومد.
اینترن بد
از ۲تا اینترن کشیک،یکیشون که دردسر بیشتری هم داشت روز بیستم ماه داشت کشیک اولش رو می داد!اینکه فرصت کافی برای توضیح نکات مهم شرح حال و معاینه فیزیکی رو هم نداشتیم مزید بر علت شد.اما بدترین کارش این بود که علائم حیاتی یک بیمار رو درست نگرفته بود و این مریض یکی از مشکلات اصلی من شد.PR مریض ۱۲۰ تا بود.ولی این آقا ۸۰ تا نوشته بود! یا حرارت ۳۷.۵ رو ۳۷ نوشته بود.که این ۲ مورد خیلی تعیین کننده بود.و از اینجا به این نتیجه رسیدم که سال بالایی ها راست می گن که نمی شه به معاینه اینترن اعتماد کرد(حتی معاینه فیزیکی. البته من اینترنهای خیلی خوب و قابل اعتمادی داشتم که می شد حتی روشون حساب کرد)
مریضهای بد
از همون اول کار یه مریض اومد که تا خواستم که بخاطر مصرف ۳۰-۴۰ تا قرص بنزودیازپین اول به اورژانس مسمومین بره یهو منفجر شد و میز های اتاق رو چپه کرد و هرچی بود و نبود به هم ریخت. خدا رحم کرد که نکات ایمنی رو رعایت می کنم و این مصاحبه توی یک اتاق استاندارد مصاحبه انجام می شد که ۲ تا درب خروجی داشت و به موقع اتاق رو از درب پشتی ترک کردم.
مریض بد بعدی همونی بود که سوتی اینترن رو در موردش گفتم.اشتباه من هم این بود که مشاوره عفونی رو بعد از بستری کردنش خواستم،درحالیکه باید قبلش این کارو می کردم. این بیمار باعث شد که فرداش استادم در موردش ازم توضیح بخواد.با مدیریت استادم مساله این مریض به خوبی حل شد.
مریض بد بعدی یک اسکیزوفرن بود که روز جمعه بعد از اینکه بخاطر سابقه مشکل قلبی،قبل از بستری کردنش توسط رزیدنت کشیک اونروز به مشاوره قلب فرستاده شده بود،بجای رفتن به بیمارستان محل مشاوره، به بهانه گرسنگی به خونه ش برده شده بوده و اونجا با یک چاقو شکم خودش رو سفره کرده بود! همونروز توی بیمارستان مذکور برده شده و لاپاراتومی شده بود و روز کشیک من مرخص شده بود. با وجود اینکه جراحها مرخصش کرده بودن ولی زیاد اوضاعش چنگی به دل نمی زد. اما با توجه به اینکه قاعدتا بیماری که از بخش جراحی مرخص می شه نباید مشکل ارگانیک حادی داشته باشه،بدلیل اقدام به خودکشی پرخطر بستریش کردم. از شانس بد من این مریض از دیروز دچار دیسترس تنفسی شده که ما رو توی دردسر انداخته و هنوز هم درگیر مسائل اونم. مشکلات حاد قلبی رد شده. می تونه آتلکتازی باشه، چاقی خیلی شدیدش هم مزید بر علت شده. اما متاسفانه بیمارستانهای دیگه با بی مسئولیتی پذیرش نمی دن و با توجه به وضعیت جسمانیش اگه امروز هم منتقل نشده باشه سر و کارش با عزرائیل خواهد بود. چون هشیاری مناسبی هم نداره.متاسفانه خونوادش هم فوق العاده بی مسئولیت هستن و مریض رو رها کردن و رفتن پی کارشون.
مورنینگ بد
صبح روز بعد از کشیک توی بخش اورژانس همراه با استادم بودم و داشتم راجع به مریض توضیح می دادم و از اون طرف هم زمان مورنینگ ریپورت گذشته بود و اساتید توی سالن کنفرانس منتظر نشسته بودن! خلاصه با ۱۵ دقیقه تاخیر رفتم، مشخص بود که بهشون برخورده بود! اینترن محترم هم چند تا سوتی توی مورنینگش داد و گندی بالا آورد که من هم نتونستم جمع و جورش کنم!
بعد از مورنینگ هم اون استاد عزیزم که تزم رو باهاش برداشته بودم و مقداری از کاراش رو هم کرده بودم گفت که من ظرفیت تزهام پره و یکی دیگه رو باید انتخاب کنی! ۳ ماه دیگه هم امتحان ارتقاست و اگه تصویب نشده باشه نمی تونم امتحان بدم! حالا توی این گیر و ویر اینم اضافه شد!
ویزیت بد
بعد از این قضایا و بعد از اینکه باز کلی درگیر مریضای ناجور فوق الذکر شدم،نوبت ویزیت بود! اوضاع من که قابل حدسه! حالا توی بخش هم انواع و اقسام صداهای مزاحم از همه جا میومد که دیگه تحمل اینا رو نداشتم...
این چن روز زیاد خوش نگذشت! تنها مورد بامزه ش خانم جوانی با اپیزود مانیای بود که وقتی از در وارد شد در جواب مادرش که بهش گفت به سوالای آقای دکتر جواب بده،گفت: پسرک دکتر! نه آقای دکتر!!
خلاصه اینقدر این کشیک و کمپلیکاسیونهاش سنگین بود که بچه ها می گن دچار adjustment disorder شدی!! حالا دیگه روی ما هم تشخیص می ذارن!!
پ ن: غوز بالای غوز می دونین یعنی چی؟ یعنی توی این اوضاع،۱ اردیبهشت امتحان سایکوفارماکولوژی داشته باشی و کلی مطلب نخونده و ۲تا کشیک در پیش...
سلام. آخه وقتی تو این همه روز بد داشتی چی میتونه بگه ؟
خب منم بد.
دیگه شوخیمم نمی یاد. ..آخه تو دیگه عجب شانسی داری ها..این همه اتفاق بد تو یه روز . نوبره به خدا...
واقعا روز بدی بوده. دیگه فراموشش کنی بهتره.
امیدوارم دیگه برات تکرار نشه.
تا اول اردیبهشت هم که کلی وقته تموم میشه ایشالا:)
این دعای خیر استاجراس ، یکی مثل سارا طرح پنچری ... ، یکیم این مدلی اجابت میشه
بعضی روزا پرن از بدبیاری اما مطمئنم روزای خوب زیادن که تو این روزای بد یا کمتر خوب انقدر بهمون سخت میگذرن! تصور کن تو این روز ممکن بود اتفاقای بدی بیفته که قابل جبران نباشه. واست روزای خیلی خوب آرزو می کنم !
متاسفم
حجمشو اینقدر تخمین نمی زدم...
پیشنهاد می کنم دکتر ف. رو به عنوان استاد راهنما و دکتر ط. رو به عنوان استاد مشاور انتخاب کنید!
خب خوبه که ! یه روزی خاطره می شه. می خندی!
من روان و بخش روان رو خیلی خیلی دوست دارم....و اصولا مریض های این بخش هم منو دوست داشتن! فک کنم منو از خودشون می دونستن!!
.....
همه ی پستاتون رو راجع به کشیک استاژری می خوندم..البته بهترین کاریه که می شه کرد...من خودم استاژری روان درست و حسابی نگذروندم و از این بابت همیشه ناراحت بودم...
این همه حادثه ظاهرا ناگوار حتما کلی هم حرف برات داشتن . یک ماموریت ویژه ازطرف بلایای طبیعی و انسانی جهت تعالیم ویژه...