Déjà vu

Deja vu is the sense that one has previously seen or experienced what is transpiring for the first time

Déjà vu

Deja vu is the sense that one has previously seen or experienced what is transpiring for the first time

Are you still in love with me

¤ تقدیم به همه عشق اولیها

که ناشیانه،‌ آبشار احساسات عاشقانه شان را سرازیر به برکه ای می کنند

بی هراس از روزی که برکه سر ریز خواهد شد

و از باریکه جویی

تند، خواهد گریخت.

 

 عشق موضوعیه که توی کتب اصلی مرجع روانپزشکی زیاد بهش پرداخته نشده.چون اساسا یک اختلال نیست. ولی عواقبش معمولا در حیطه رشته ما می چرخه. در اینجا می خوام یه جمع بندی از مسائلی که در این زمینه بهش رسیدم ارائه بدم.

عاشق بشیم ؟!

اگه تا حالا عاشق نشده باشین ممکنه این سوال براتون پیش بیاد که عاشق شدن خوبه یا نه. اما مساله اینه که عشق اغلب همه این علامت سوالها رو دور می زنه و وقتی متوجهش می شیم که کار شاید از کار گذشته باشه.

در عین حال، این سوالیه که باید بهش پاسخ داده بشه.

عشق تجربه ایه که تا وقتی در کوران اون قرار داری لذت بخشه. در کنار این لذت غیر قابل توصیف، خیلی وقتها عواقب و عوارضی رو به جا می ذاره. پس با اینکه یه امر فیزیولوژیکه، اما باید با یک نگرش همه جانبه بهش نزدیک شد، یا ازش فاصله گرفت.

یک مساله ای که در عشق ایجاد می شه اینه که واقعیت سنجی فرد عاشق در یک سری از زمینه ها مختله. یعنی به بعضی مسائل که واقعیت ممکنه نداشته باشه اعتقاد رسوخ ناپذیری پیدا می کنه، در حالیکه بعد از مدتی که عشق رنگش رو ببازه متوجه اشتباه بودن اون اعتقاداتش می شه. مثلا وقتی یه نفر عاشق کسیه، معمولا نمی تونه تصور کنه که شاید یه روزی این عشق از  بین بره، نمی تونه تصور کنه که شاید روزی بتونه کس دیگه ای رو هم دوس داشته باشه، نمی تونه تصور کنه که شاید این فردی که عاشقش شده کسی نباشه که براش خوشبختی رو به ارمغان بیاره. آدم عاشق نمی تونه خیلی از بدیهای معشوقش رو ببینه، خیلی اوقات حتی بدیهاش رو خوبی تفسیر می کنه.

این حالات اختلال واقعیت سنجی، با این اعتقادات رسوخ ناپذیر که اگه در حد دیلوژن نباشه،حداقل یه overvalued idea هست، همراهه. ولی خب چه می شه کرد که فیزیولوژیکه. هرچند این تعبیر در بین افراد غیر روانپزشک شاید خیلی ثقیل به نظر بیاد، بطور سمبلیک گاهی وقتها از عشق به عنوان یه سایکوز فیزیولژیک یاد می کنم. چه بخوایم و چه نخوایم، در عشق هم مثل سایکوزها تغییرات نروترنسمیتری دخیله که البته برخلاف سایکوزها، هنوز کامل شرح داده نشده، ولی بهرحال با رفع  این تغییرات نروترنسمیتری، اون حرارتی که واقعیت سنجی فرد رو بهم می زنه از بین می ره و فرد به زندگی بازمی گرده.

حاصل عشق یکی از این دو حالته. یا منجر به رسیدن دو طرف به هم و ازدواج احتمالی می شه،  و یا به هر دلیلی جدایی بین دو طرف میفته و به هم نمی رسن.

در دسته اول که عاشق و معشوق به هم می رسن، قابل انکار نیست که اون عقائد بیش بها داده شده رفته رفته،بعد از مدتی، چه کوتاه و چه بلند،تا حدودی رنگ می بازن.

عدم احساس نیاز برای تلاش در جهت بدست آوردن معشوق، تکرارها و روزمرگیها، اختلافات سلیقه، مشکلات زندگی، تفاوتهای زندگی واقعی از فانتزیهایی که در ذهنشون از زندگی با معشوقشون ترسیم کرده بودن و ... همه و همه دست به دست هم می دن تا در بسیاری از مواقع رابطه عاشقانه جای خودش رو به یک رابطه معمولی بده. در این حالت توانایی واقعیت سنجی فرد بهش بازگشته و می دونه که همه فکرهایی که در زمان عاشقی می کرده الزاما صحت نداشته.اینجاست که می فهمه عشق اگرچه یک نیروی محرکه ابتدایی قوی هست. ولی نیاز به ساختارهای مستحکمتری برای طی مسیر زندگی بعنوان سرلوحه کار بوده.

اما دسته دوم، یعنی افرادی که سرنوشتشون جدائیه. بسته به این که در چه مرحله ای از هم جدا بشن، به چه دلیلی و  به چه شکلی جدا بشن، ممکنه وضعیتهای متفاوتی رو نشون بدن. اما یه سری نکات کلی اینجا هم حکمفرماست. این افراد که first love رو تجربه می کنن ،عسل عشق رو خوردن، ولی نیش زنبورش رو نه. به همین دلیل عشقی که اول بار برای افراد ایجاد می شه حالت خیلی رویایی و ایده آلیستیکی برای فرد داره، چون توی خیلی از فراز و نشیبهای زندگی قرار نگرفتن تا این عشق بخواد کمرنگ بشه، و از طرف دیگه عشقهایی که برای هر ۲ طرف تجربه اول باشه یه سادگی خاصی داره، کمتر مسائل جانبی مطرح می شه و احساسات، به شکل قویتری همه چیز رو می پوشونن. این تجربه ناقص و یک سویه عشق، که چه بسا اگه زمان کافی بهش داده می شد منجر به همون رنگ باختن و معمولی شدن می شد،باعث می شه که این افراد عشق اولشون رو یه چیز متفاوت از همه بدونن. چون آدم دوس داره واسه این مدل احساساتش سمبل سازی کنه، عشق اول بهترین خوراک برای نشخوارهای ذهنی افراد راجع به ایده آلهای مورد انتظارشونه. به طوریکه وقتی در هر زمینه ای دچار سرخوردگی می شن به این فکر می کنن که اگه الان،در اون زمینه، عشق اولشون بود چقدر رویایی و خارق العاده می تونست باشه. و به این فکر نمی کنن که دیکته اولشون بخاطر این غلط نداشته که فقط خط اول از یک درس چند صفحه ای رو نوشتن، ولی تا آخر عمر به همین ۱ خط املا نمره ۲۰ می دن.

من عشق اول رو عشقی می دونم که در محیط in vitro رشد کرده ولی نتیجه ش رو به محیط in vivo تعمیم بلاشک می دن.

مشکل اساسی در عشق اول شاید این باشه که تجربه ای از فناپذیری عشق ندارن و براشون پیش نیومده که بصورت رتروگراد و با کسب insight نسبت به تجربه عشقشون، بهش نگاه کنند. در حالیکه در عشق های بعدی می دونن که این حرارت و هیجان همیشگی و ابدی نیست، و در گذشت زمان می تونه خیلی کمرنگ بشه.

مساله دیگه عواقب جدایی و نرسیدن به عشق هست. اگه در زمان نامناسب و به شکل نامناسب جدایی اتفاق بیفته فشار خیلی زیادی رو به فرد وارد می کنه. این مساله استرسور سنگینی برای خیلی از افراده و اگه کسی زمینه بیماریهای روانپزشکی  داشته باشه، می تونه اون  رو شعله ور کنه،‌و یا بخاطر ماهیت این فراق، باعث اختلال انطباقی (adjustment disorder) با انواع و اقسام علائم افسردگی و اضطرابی و یا رفتاری بشه، و یا در بعضی موارد افسردگی ماژور به دنبال بیاره. حتی اگه به این پاتولوژیها مقاوم باشه، دست کم یک سوگ رو تجربه خواهد کرد.

با این اوصاف، این سوال جدی تر می شه: آیاقبل از ازدواج، عشق رو تجربه کنیم یا نه؟

واقعیت اینه که کسی که قبل از ازدواج عشق رو تجربه نکرده و دلیلش هم این بوده که می خواسته این عشق رو تمام و کمال برای همسرش نگه داره، تضمینی نیست بعد از ازدواج حتما عاشق همسرش بشه. این فرد در طول زندگی پس از ازدواجش با افراد فراوانی از جنس مخالف روبرو خواهد شد .حالا که دیگه اون حالت گاردی که نسبت به جنس مخالف تا قبل از ازدواج داشته کم شده، و چه بسا توی زندگی با همسرش هم دچار سرخوردگیهایی شده باشه، مستعد اینه که در دام عشقی بیفته که بی موقع و نسبت به فردی غیر از همسرش ایجاد شده. حالا مشکل بزرگ اینجاست که تاحالا تجربه ای از عشق نداشته و متوجه این نیست که یه سری از عقائدش در زمان عاشقی از واقعیت به دوره. در حالی که اگه این تجربه رو می داشت و مرور زمان بهش ثابت می کرد که اونطور هم که در اوج عشق راجع به مسائل فکر می کرده نیست، کمتر احتمال داشت که در این دام گرفتار بشه. موضوع مثل همون عسله ست که وقتی یه بار نیش زنبور رو هم در کنارش دیده باشه، به راحتی فریبش رو نمی خوره.

پس در مجموع نظر من اینه که آدم باید قبل از ازدواج عشق رو تجربه کنه. اگه این عشق به ازدواج ختم شد که حداقل مدتی رو، که طولش بستگی به این داره که در کنار این عشق،چقدر از عقلشون هم استفاده کنن، خوش و خرم می گذرونن. اگر هم به جدایی انجامید می تونه در برابر تهدیداتی که در آینده ممکنه زندگیشون رو از هم بپاشونه بیمه شون کنه. البته این مساله در مورد افرادی که دچار صفات شخصیتی پاتولژیکن و بطور ذاتی  در روابطشون بی ثبات هستن صدق نمی کنه. این افراد  تا زمانی که این صفاتشون اصلاح نشه، که معمولا نمی شه و باید منتظر عبور از سنین میانسالی برای کمرنگ شدن این صفات باشن، قابل بیمه شدن نیستن. منظورم بطور خاص اختلالات شخصیت هست که حداقل ۲۰ درصد در جامعه شیوع داره.

من تجربه کردن عشق رو توصیه می کنم. ولی با کلی تبصره:

کسی که می خواد عشقی رو تجربه کنه باید این واقعیت رو بپذیره که نتیجه اکثریت روابط عاشقانه، جدائیه. که این جدایی می تونه به شکلهای خیلی بد و سختی ، مثلا در اثر خیانت عشقشون اتفاق بیفته. پس باید این ریسک بالا رو از همون اول بپذیرن و پی همه چیز رو به تنشون بمالونن. باید این مساله رو پیش بینی کنن که وقتی عشقشون به شکست ختم می شه، برای جند هفته ای احساس می کنن که دیگه به آخر دنیا رسیدن و هیچ دلیلی برای ادامه زندگی شاید نبینن. در این شرایط افرادی که ضریب هوشی بالایی دارن معمولا می تونن انطباق بهتر و سریعتری رو کسب کنن، اما در افرادی که ضریب هوشی زیاد بالایی ندارن از روشهای غیر انطباقی استفاده خواهند کرد ممکنه حتی به خودکشی هم فکر کنن!

از طرفی باید این دیدگاه رو بتونن برای خودشون حلاجی کنن که ازدواج نکردن با عشقشون الزاما به معنای شکست عشق نیست. و گاه نجات زندگیشونه.

ولی بهرحال باید از ابتدا شکست رو چیز غیر منتظره ای ندونن که هیچ، با توجه به واقعیات باید اینو در نظر داشته باشن که احتمال شکست و جدایی بیشتر از احتمال رسیدن به معشوقشون،به مفهوم ازدواجه.

اما زمان عاشقی هم مهمه. آدم باید وقتی خودش رو به این استرس بزرگ بسپره که زندگیش به حالت پایداری قابل قبولی رسیده باشه و استرس سنگین دیگه ای، مثل امتحانات مهم، مسائل شغلی،و.... در پیش نداشته باشه. همینطور باید به یک سن حداقلی رسیده باشه که هم بتونه کنترل بیشتری بر احساسات و نیز عواقب عشقش داشته باشه، و هم بتونه از این تجربه نهایت استفاده رو برای آینده ش ببره. دوران دانشجویی زمان مناسبی برای عاشقی به نظر میاد. چون از خیلی از استرسهای دیگه تا حدودی فارغ هستن. تجربه عشق رو قبل از ۲۰ سالگی توصیه نمی کنم. چون استحکام شخصیتی قابل قبولی بر فرد حکمفرما نیست و احتمال اینکه به سمت پاتولژی بره خیلی بیشتره.

با عشق اینترنتی شدیدا مخالفم. باید ازش فاصله گرفت.

وقتی عشق شکل گرفت، توصیه می کنم که برای ازدواج عجله در کار نباشه. باید فرصت داد تا خیلی از مسائل واقع بینانه تر بشه. باید اون شور و حرارت اولیه با تعقل به یک تعادل قابل قبولی برسه. اونوقت اگه باز هم ازدواجشون رو به صلاح دیدن، تصمیم معقولی می تونه باشه.

 راجع به اینکه اگه عشق به جدایی انجامید چطور وضعیت ایجاد شده رو manage کنیم سر یک فرصت دیگه مفصلا صحبت خواهم کرد. در واقع یه جور مداخله در بحران

 (crisis intervention) ضروریه.

روی هم رفته یک تجربه عشق رو قبل از ازدواج،چه به ازدواج و چه به جدایی بیانجامه، توصیه می کنم. اما وقتیکه شخصیت نسبتا بالغ شده باشه، شرایط stable باشه، وضعیت اجتماعی و فرهنگی اجازه بده، عواقبش سنجیده بشه و ریسکش پذیرفته بشه، و قطعا با کسی که انسان درستی باشه. اما این موضوع چندان هم  از ریسک کم نخواهد کرد. پس باید از ابتدا این مساله رو تصور کنه که وقتی شکست ایجاد شد چه کاری باید انجام بده. نقاط اتکایی رو برای خودش ایجاد، حفظ و تقویت کنه تا اون روز بتونه بهشون تکیه کنه و از هم نپاشه. این نقاط اتکا می تونن اعتقادات، خانواده، دوستان و .... باشن.

درسته که عشق عواقب بدی می تونه داشته باشه، ولی از ابتدای تاریخ تا حالا این عواقب بوده و نسل بشر هم تحملش کرده. پس با یک آینده نگری و دقت و بینش صحیح می شه عشق رو تجربه کرد و از این تجربه سربلند بیرون اومد. و در آینده هم این تجربه می تونه کمک زیادی به ثبات زندگی بکنه. پس از ترس شکست، نباید از این تجربه فرار کرد. شاید دیگه هیچوقت فرصت عاشقی اونطوری که انتظارش رو داریم ایجاد نشه. اما در عین حال باید این مساله هم مد نظر باشه که عشق اول هم مثل بقیه ست، با این تفاوت که زمان برای نمایش همه جنبه هاش ناکافی بوده.

سرتون رو درد آوردم! بهرحال اگه کسی نظر دیگه ای داره قابل بحثه.

فقط کسانی که در حال حاضر در اوج دوره عشق هستن بحث نکنن لطفا! چون زبون هم رو فعلا نمی فهمیم!

نه اینکه هدفم از این پست،‌ آینده شغلیم باشه ها! نه! . ولی یه استاد ارتوپدی داشتیم که می گفت کارخانه های موتورسیکلت سازی ایران آینده شغلی ارتوپدها رو تضمین می کنن!!! حالا منم می خوام بگم که رواج بیشتر و روزافزون عشق و عاشقی، آینده شغلی روانپزشکا رو تضمین می کنه.

پس خلا صه کلام: عاشق بشید، تجربه کنید تا اگه روزی یک عشق خارجی و مزاحم خواست توی زندگیتون نفوذ کنه، بدونین که همه اون چیزی که می بینین در کوران عشق واقعیت نیست، و اینجوری بتونین از عهده اجتنابش بر بیاید.

عاشق بشید، ولی با پیش بینی همه جوانب، عاشق بشید، اگه شکست خوردید ما هستیم!

نظرات 126 + ارسال نظر
gole yakh پنج‌شنبه 31 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 11:43

aslan mabhase eshgho velesh konid. azash badam miad!

خب لازم شد بررسی بشه که چرا بدتون میاد!

میترال(طبیب) پنج‌شنبه 31 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 17:44 http://tabib_mshd.persianblog.com

بابا دکتر عشق و عاشقی رو ول کن بیا آپ کن وبلاگتو...
در ضمن من اگر پارتی داشتم که الان اوضاع بهتر بود!

داری
یه کم فکر کن!

ورونیکا پنج‌شنبه 31 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 22:18 http://veronika.blogsky.com

دکتر بااین تحلیل عالی که از عشق داشتین دیگه منم دست از یه دندگی برداشتم و موافقم ..کاملا موافق .

پ. ن : مرسی تحلیلتون خیلی جالب بود تو هیچ کتابی اینقدر موشکافانه این مبحث و نخونده بودم .

خب دست از یه دندگی برداشتن شما باعث شد چه تصمیمی اتخاذ کنید؟!
نظر لطف شماست

بزرگمهر جمعه 1 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 00:40 http://anitam.blogfa.com

بهار با خودش شکوفه های گیلاش را می آورد

تابستان .آسمان پر ستاره را

پاییز ریزش برگها و زمستان نم نم باران

خانواده و هق هق بچه .سفر و گردش و ...

ببین پسر همه ی اینها باعث می شود که همین نوشیدنی طعم بهتری بگیرد

طعم خوش زندگی

گذر زمان

یک روز این را یاد می گیری و آن وقت هر دویمان نوشیدنی می خوریم

چی بگم والا!

سپهر جمعه 1 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 00:43

سلام
چند روز پیش یکی از بیمارام که دختر جوونی بود و حدود یکسال بخاطر افسردگی ماژور تحت درمونم بود اومد پیشم و گفت میخواد یه راز بزرگ که رو دلش سنگینی میکنه بمن بگه. گفت که اون رازو به هیچکس نگفته....
گفت عاشق شده و عشقش با بقیه عشقا فرق میکنه. گفتم ادامه بده. گفت عاشق یه مرد ۴۰و چند ساله شده که یه زن و دوتا بچه بزرگ هم داره....
عکسشو نشونم داد. کچل و چاق بود و بد ترکیب.
در حالیکه خود دختره (بیمارم) ۲۲ ساله بود و زیبا.
خیلی متاثر شدم. گفتم چطور این اتفاق افتاد؟ گفت استادمه و یواش یواش ازش خوشم اومد. گفتم سکس داشتین؟ گفت با بوسه و آغوش همدیگه رو تسکین میدیم و عشق ما به سکس آلوده نشده. گفتم فکر وصالو کردین؟ گفت روح ما به وصال هم رسیده! ...........
ظاهرا با جناب استاد به مسافرت کوتاه هم میرفته.
تا جایی که من اطلاع دارم خیلی از همکلاسی هاش بهش پیشنهاد دوستی و مراوده داده بودن ولی هیچکدومو قبول نکرده و نمیکنه. چون اعتقاد داره این کارا درست و اخلاقی نیست. نکته مهم دیگه اینه که عشق اولی هم نیست. حدودا ۴ سال پیش هم یه بار عاشق شده بود. البته نه با این قدرت.
با اینحال اصلا نمیخواد پیش مشاور بره. چون اعتقادی به بد بودن کارش نداره. میگه از عشقش راضیه. فقط از آینده ی دور اون کمی نگرانه. گفت رازشو بمن گفته که یه کم از هیجاناتش کم شه...
لطفا اگه چیزی در جهت کمک به این دختر به ذهنتون میرسه به من بگین. ارادتمند

سلام دکتر
من هم متاثر شدم
اینکه در اوج عشق واقعیت سنجی مختله که بحثی نداره. ولی این مورد دیگه یه مقدار عجیب بود.
برداشت من از این مورد اینه که اعتقاد به بد بودن این کار رو در خودش سرکوب کرده تا مزاحم ادامه ارتباطش نشه. دختری که ایجاد ارتباط با هم کلاسی هاش رو غیر اخلاقی می دونه خیلی دور از ذهنه که رابطه داشتن با یک مرد متاهل رو اخلاقی بدونه.
به نظر می رسه که اگه سر نخی که راجع به نگرانیش از آینده داده رو پی گیری بکنید بتونید این اعتقاد به بد بودن کارش رو براش آشکار کنید. و از این طریق بهش کمک کنید تا با واقعیت روبرو بشه. روبرو شدن با این واقعیت احتمالا براش تنش زا خواهد بود که می تونید از این مساله استفاده کنید و راحتتر قانعش کنید تا به روانپزشک مراجعه کنه. راه دیگه پیشنهادی هم اینه که بگید برای ادامه درمان افسردگی به روانپزشک معرفیش می کنید و با روانپزشکش تماس بگیرید و اطلاعات لازم رو بدید.
ضمن اینکه در مورد این کیس، اختلالات پرسونالیتی، با فوکوس روی کلاستر B و بخصوص بوردرلاین رو بررسی کنید.
البته دقت داشته باشید که طوری برخورد نکنید که احساس کنه قضاوت منفی نسبت به خودش دارید.اینطوری ممکنه ارتباطش با شما هم به هم بخوره

mary جمعه 1 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 02:34

حالم خیلی بده
البته برا کی مهمه!!!؟؟؟
خیلی تلاش می کنم که به زندگی بقیه حسادت نکنم ولی ته ذهنم بازم دنبال دلیل می گرده که چرا باید اینجوری باشه؟مگه من چه گناهی کردم که باید اینطوری مجازات بشم؟
مدام به خودم می گم اصلا اساس این دنیا بر عدالت نیست،ول کن بیا از همینا که داری استفاده کن
ولی دلم راضی نمی شه

مگه ممکنه که برای کسی مهم نباشه؟ یک جانبه قضاوت نکنید. ممکنه دیگران اونطوری که شما انتظار دارید رفتار نکنن. ولی به این مفهوم نیست که براشون مهم نیست که حال شما چطوری باشه.
منظورتون از مجازات چیه؟
منظورتون از (ول کن بیا از همینا که داری استفاده کن) چیه؟

mary جمعه 1 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 12:10

حال ندارم حرف بزنم
شاید بعدا جواب بدم

mary جمعه 1 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 12:40

به شدت با خانوادم مشکل دارم مخصوصا مادرم طوریکه صداشم عصبیم می کنه از وقتی که یادم می آد می خواستم از خونمون برم و دیگه هم بر نگردم
اول فکر می کردم که با اومدن به دانشگاه همه چی حل می شه بیشتر هم ترجیح می دادم که ازدواج کنم چون به شدت به یه همچین چیزی تو زندگیم نیاز دارم و تا این نیازم بر طرف نشه کارای دیگه رو نمی تونم با لذت انجام بدم
تا یه سال دیگه مهندسی معماریمو می گیرم و از همین حالا موقعیت کار رو دارم و به زور دارم خودم رو با کار مشغول می کنم ولی هیچ انرژیی از جایی نمی گیرم و واقعا دارم از خودم مایه می ذارم فقط با این امید که هر جا این یه ذره انرژیمم تموم شد همه چیز رو تموم کنم
برای ازدواجم مشکل اینجاست که خانوادم به شدت مذهبیند و هم می خوان با عقاید ۵۰ سال پیش باشن هم اینکه به روز نتیجش اینه که منو از خیلی چیزا محروم می کنن و وقتی هم موردی برای ازدواج پیش می آد می گن نه الان کسی که زود ازدواج نمی کنه بشین سر درست
هیچ کس از افسردگی من خبر نداره و نمی دونن که دارو می خورم
از اون طرف تو دانشگاه هم وقتی موردی پیش می آد باز به خاطر اینکه خانوادم مذهبی ان و با حجاب ...
من خودم هیچ وقت نماز نخوندم یعنی می ترسیدم
الانم اعتقادی ندارم
مشکل اینجاست که ذهنم فیلتر نداره

ممنون از توضیح
تا حدودی متوجه مشکلات شما شدم. و حتما این مسائل عمیقتر از اون چیزیه که با کلماتی که در یک کامنت می گنجه بشه بیانش کرد.
اما چیزی که من می تونم بگم بجز ابراز همدردی، اینه که برای رهایی از این مشکلات نباید دنبال ازدواج زودهنگام باشید.
هیچ به این فکر کردین که چقدر ممکنه اختلاف عقیده توی زندگی آینده تون ایجاد بشه؟
فکر کردین که وقتی با خانواده که در اون بزرگ شدیم نتونیم کنار بیایم، کنار اومدن با یک فرد جدید و ناشناخته که ممکنه، و به احتمال زیاد، تفاوتهای دیدگاهش خیلی بیشتر از خانواده مون باشه چطوری می خواد باشه؟
فکر کردین که در زمان بروز این مشکلات چقدر نیاز به حمایت یک حامی قوی و پاینده داریم؟
ازدواج خودش سرشار از استرس و مشکلاته. بهتره وقتی ازدواج کنیم که یک پشتوانه قوی و حمایتگر داشته باشیم تا در زمان مشکلات حمایتمون کنن. این درست که خانواده شما ممکنه این حمایت رو از شما نداشته باشن. ولی این دلیل نمی شه که برای رهایی از همچین شرایطی تن به ازدواج بدید. به خودتون و خانواده فرصت بدبد. مساله افسردگیتون رو باهاشون در میون بذارید.
و مهمتر از همه اینها اینه که به خودتون زمان بدید تا با تجربه بیشتر و زمان بیشتر قدرت تطابق با محیط که ممکنه مخالف شما فکر و عمل کنه رو تقویت کنید.

و اینکه گفتید نماز نخوندید چون می ترسیدین رو هم متوجه نشدم یعنی چی

علی جمعه 1 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 12:42 http://medicineman.persianblog.com

اولا تبریک میگم بابت این پست! یه چیز تو مایه های علی داییه! هم رکوردش هم بیخیال نشدن نویسندش!;) عشق همه چیزش باحاله ها اما این آخرش یه خورده سوزناکه!! تازه اگرم ازدواج کنی تازه سوءتفاهمات برطرف میشه! اگه مدعیان عشق تونستن یک نمونه رو که توش ذره ای خودخواهی نباشه پیدا کنن به من بگن. چیزی که توش منیت وجود داره اینقده آسمونیش نکنیم. در حد خودش ازش انتظار داشته باشیم. حالی خوش باش و عمر بر باد مکن(با دید خیام تعبیرش کنید نه خودتون. مرسی)موید باشید

ممنون. منظورت اینه که باید بازنشسته بشیم؟!!!
این مساله خودخواهی توی عشق خیلی بحث برانگیزه و اگه بخوایم اینجا بحثش رو باز کنیم رکورد علی دایی هم می شکنه!
پس فعلا بهش نپردازیم بهتره! ولی کلا موافقم که عشق زمینی یک پدیده زمینیه.

اگه ازدواج کنی سوء تفاهمات برطرف می شه؟‌ یعنی چی؟

میترال(طبیب) جمعه 1 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 14:21 http://tabib_mshd.persianblog.com

مطلب آخر مال من هست (میترال)
شما همچنان قصد اپ کردن ندارید
همین روزاست که به جرم اغفال اذهان عمومی وبلاگتونو بیان ببندن...به قول سارا بچه های مردم رو از راه به در نفرمایید!
عشق و عاشقی واقعی فقط مال قصه هاست...

به فکر آپ کردن هستم
والا شما هرکار بکنی، فقط حرفای بد بد ;) نزنی وبلاگتو نمی بندن!

میم جمعه 1 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 14:44 http://stormysea.persianblog.com

بسه دیگه رکورد کامنت را هم زدی

;)

علی جمعه 1 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 14:49 http://medicineman.persianblog.com

منظورم از سوءتفاهم اینه که در اکثر موارد اون چیزی که در مورد زندگی و فرد مقابل فکر می کردن اونی نیست که در عمل بهش می رسن.
این بحث و بازنشته کن نه خودتو! هنوز لازمت داریم:)

آها. گرفتم مطلبو
بحث که قابل بازنشستگی نیست. ولی خب به زودی آپ می کنم

mary جمعه 1 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 15:16

هیچ انرژیی برای مبارزه بیشتر ندارم اگه قرار باشه این جوری که شما میگین باشه پس همون بهتر خودکشی کنم
من از خانوادم خیلی دورم و هیچ وقت مشکلیمو به اونا نگفتم که حالا بخوام بگم
اونا هیچ وقت کمک نبودن

من نگفتم مبارزه کنید. گفتم تمرین کنید که با ناملایمات بسازید. می دونم سخته. ولی خیلی ضروریه. نمی شه با همه سرشاخ شد. باید کنار هم اومد.
اینکه از خانواده دور هستید یک مشکلیه که زمینه خیلی مشکلات دیگه تون می تونه باشه. و بالاخره از یک جایی نمی خواید شروع کنید و این دوری رو کم کنید؟ به نظر خودتون اگه نزدیکتر بودن،علی رغم اختلافات نظرتون، الان وضعیت بهتری نداشتید؟

من فکر می کنم برای رفتن به سراغ آخرین راهی که برای خودتون انتخاب کردید، یعنی خودکشی، هنوز خیلی روشها رو امتحان نکردین.
این احساس نا امیدی جزء لاینفک افسردگیه. ولی دنیا واقعا اینقدر سیاه نیست.
روانپزشکها کارشون اینه که کمک کنن از این افسردگی خارج بشید تا بتونید درست تر تصمیم بگیرید.
ازتون می خوام از فرصتها و انتخابهای دیگه استفاده کنید. برای تصمیم به خودکشی هیچوقت دیر نیست.

عادله جمعه 1 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 15:51 http://aeko.blogsky.com

مگه تو آخوندی که اینقدر حرف می زنی؟ (از راهنمایی هات ممنونم)

خب روانپزشکا مگه کم پرحرفن؟!
خواهش می کنم.

آیدا جمعه 1 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 16:54 http://arghawan.com

سلام.
بله، همکار آینده. سال ششم ام. از همون دست استاژرایی که برا فانکشنال‌تر شدنشان می‌دید شرح‌حال‌بیمارهاتونو پاکنویس کنن!
؛)

شما احیاناً از رزیدنت‌های روزبه که نیستید؟

سلام
خوشبختم. خب هرکسی یه جور باید فانکشن نشون بده
باور کن خود ما هم به شکلهای دیگه ای فانکشنالیم از این لحاظ!

نه من دانشگاه مشهد هستم :)

نغمه جمعه 1 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 17:16 http://http://adreamshouse.persianblog.com/

گاهی ادمها ناخواسته وارد جریان عشق میشن .می دونین فکر کنم این خوب نیست . مشکل هاش زیاد میشه .
به قولی،
الا یا ایها الساقی .... که عشق اسان نمود اول ولی افتاد مشکلها
وبلاگ جالبی دارید!!!
بهم سر بزنید خوشحال میشم.

مرسی

سحر جمعه 1 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 18:04

کاش یه چیز جدید بنویسی!

نوشتم!

سپیده جمعه 1 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 18:28 http://gomshodegan.blogsky.com

تا همه عشق اولی های عالم به راه راست هدایت نشن آپ نمیکنی دکتر؟!

آپ کردیم که

mary جمعه 1 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 18:38

حرف از ۲۱ سال زندگیه
من دیگه خسته شدم و اصلا نمی خوام کاری با خانوادم داشته باشم

mary جمعه 1 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 20:38

آقا من حالم خوب شد :)
به این امید که تا ۱ سال دیگه از ایران برم

خب به سلامتی!
معجزه می کنه این خارجه!

ورونیکا جمعه 1 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 22:08 http://veronika.blogsky.com

تصمیم اینه که حرف دل رو جدی نگیرم ! تا نروترنسمیترهام همیشه حالتشون عادی باقی بمونه :)!

گاهی خوبه!

IRAN MEDICAL EDUCATION جمعه 1 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 22:18 http://iranmedicaleducation.blogfa.com/

با تشکر از بازدید شما.
امید است با همیاری شما و دیگر دوستان قدمی هر چند کوچک در راه اطلاع رسانی در زمینه آموزش پزشکی برداریم.
به امید همکاریهای آینده.

موفق باشید

دختر آریایی جمعه 1 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 23:56 http://ariai.blogsky.com

بازم سلام...
سلام مهمترینه...میدونی که...
به نظر من اون نوع اول(که عاشق و معشوق به هم میرسن)
اگه راهشو بلد باشن میتونن عشقشونو تا آخر ادامه بدن...با همون طراوت و شادابی...
چرا شما فکر میکنی نمیشه؟
خیلی کارا هست که با انجام دادنشون میشه عشق رو تازه و با طراوت مقل روز اول نگه داشت....
اکلا مشخصه که مشکلات زندگی و خیلی چیزهای دیگه همه چیز رو تحت تاثیر قرار میده ولی میشه تلاش کرد که اثرش روی عشق که درونمونه کم و یا هیچ باشه....

فعلا...

اینی که گفتی توی تئوری قابل تصوره
ولی عملا اتفاق دیگه ای میفته
استثنائات رو کنار بذار

ل یکشنبه 14 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 00:09

راجع به اینکه اگه عشق به جدایی انجامید چطور وضعیت ایجاد شده رو manage کنیم رو کی توضیح میدید؟

ل یکشنبه 14 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 00:18

با این پاراگراف مخالفم«حالا مشکل بزرگ اینجاست که تاحالا تجربه ای از عشق نداشته و متوجه این نیست که یه سری از عقائدش در زمان عاشقی از واقعیت به دوره. در حالی که اگه این تجربه رو می داشت و مرور زمان بهش ثابت می کرد که اونطور هم که در اوج عشق راجع به مسائل فکر می کرده نیست، کمتر احتمال داشت که در این دام گرفتار بشه. موضوع مثل همون عسله ست که وقتی یه بار نیش زنبور رو هم در کنارش دیده باشه، به راحتی فریبش رو نمی خوره.»
آدما چه یکبار چه چند بار عاشق بشن چه اصلا نشده باشن باز وقتی عاشق میشن در زمان عاشقی از واقعیات دور هستند.

ل یکشنبه 14 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 00:22

معنی این جمله رو نفهمیدم «در دسته اول که عاشق و معشوق به هم می رسن، قابل انکار نیست که اون عقائد بیش بها داده شده رفته رفته،بعد از مدتی، چه کوتاه و چه بلند،تا حدودی رنگ می بازن» یعنی همیشه هین طوریه؟
یعنی بعد از گذشت چند سال از زندگی عشق کمرنگ میشه؟؟؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد