Déjà vu

Deja vu is the sense that one has previously seen or experienced what is transpiring for the first time

Déjà vu

Deja vu is the sense that one has previously seen or experienced what is transpiring for the first time

Are you still in love with me

¤ تقدیم به همه عشق اولیها

که ناشیانه،‌ آبشار احساسات عاشقانه شان را سرازیر به برکه ای می کنند

بی هراس از روزی که برکه سر ریز خواهد شد

و از باریکه جویی

تند، خواهد گریخت.

 

 عشق موضوعیه که توی کتب اصلی مرجع روانپزشکی زیاد بهش پرداخته نشده.چون اساسا یک اختلال نیست. ولی عواقبش معمولا در حیطه رشته ما می چرخه. در اینجا می خوام یه جمع بندی از مسائلی که در این زمینه بهش رسیدم ارائه بدم.

عاشق بشیم ؟!

اگه تا حالا عاشق نشده باشین ممکنه این سوال براتون پیش بیاد که عاشق شدن خوبه یا نه. اما مساله اینه که عشق اغلب همه این علامت سوالها رو دور می زنه و وقتی متوجهش می شیم که کار شاید از کار گذشته باشه.

در عین حال، این سوالیه که باید بهش پاسخ داده بشه.

عشق تجربه ایه که تا وقتی در کوران اون قرار داری لذت بخشه. در کنار این لذت غیر قابل توصیف، خیلی وقتها عواقب و عوارضی رو به جا می ذاره. پس با اینکه یه امر فیزیولوژیکه، اما باید با یک نگرش همه جانبه بهش نزدیک شد، یا ازش فاصله گرفت.

یک مساله ای که در عشق ایجاد می شه اینه که واقعیت سنجی فرد عاشق در یک سری از زمینه ها مختله. یعنی به بعضی مسائل که واقعیت ممکنه نداشته باشه اعتقاد رسوخ ناپذیری پیدا می کنه، در حالیکه بعد از مدتی که عشق رنگش رو ببازه متوجه اشتباه بودن اون اعتقاداتش می شه. مثلا وقتی یه نفر عاشق کسیه، معمولا نمی تونه تصور کنه که شاید یه روزی این عشق از  بین بره، نمی تونه تصور کنه که شاید روزی بتونه کس دیگه ای رو هم دوس داشته باشه، نمی تونه تصور کنه که شاید این فردی که عاشقش شده کسی نباشه که براش خوشبختی رو به ارمغان بیاره. آدم عاشق نمی تونه خیلی از بدیهای معشوقش رو ببینه، خیلی اوقات حتی بدیهاش رو خوبی تفسیر می کنه.

این حالات اختلال واقعیت سنجی، با این اعتقادات رسوخ ناپذیر که اگه در حد دیلوژن نباشه،حداقل یه overvalued idea هست، همراهه. ولی خب چه می شه کرد که فیزیولوژیکه. هرچند این تعبیر در بین افراد غیر روانپزشک شاید خیلی ثقیل به نظر بیاد، بطور سمبلیک گاهی وقتها از عشق به عنوان یه سایکوز فیزیولژیک یاد می کنم. چه بخوایم و چه نخوایم، در عشق هم مثل سایکوزها تغییرات نروترنسمیتری دخیله که البته برخلاف سایکوزها، هنوز کامل شرح داده نشده، ولی بهرحال با رفع  این تغییرات نروترنسمیتری، اون حرارتی که واقعیت سنجی فرد رو بهم می زنه از بین می ره و فرد به زندگی بازمی گرده.

حاصل عشق یکی از این دو حالته. یا منجر به رسیدن دو طرف به هم و ازدواج احتمالی می شه،  و یا به هر دلیلی جدایی بین دو طرف میفته و به هم نمی رسن.

در دسته اول که عاشق و معشوق به هم می رسن، قابل انکار نیست که اون عقائد بیش بها داده شده رفته رفته،بعد از مدتی، چه کوتاه و چه بلند،تا حدودی رنگ می بازن.

عدم احساس نیاز برای تلاش در جهت بدست آوردن معشوق، تکرارها و روزمرگیها، اختلافات سلیقه، مشکلات زندگی، تفاوتهای زندگی واقعی از فانتزیهایی که در ذهنشون از زندگی با معشوقشون ترسیم کرده بودن و ... همه و همه دست به دست هم می دن تا در بسیاری از مواقع رابطه عاشقانه جای خودش رو به یک رابطه معمولی بده. در این حالت توانایی واقعیت سنجی فرد بهش بازگشته و می دونه که همه فکرهایی که در زمان عاشقی می کرده الزاما صحت نداشته.اینجاست که می فهمه عشق اگرچه یک نیروی محرکه ابتدایی قوی هست. ولی نیاز به ساختارهای مستحکمتری برای طی مسیر زندگی بعنوان سرلوحه کار بوده.

اما دسته دوم، یعنی افرادی که سرنوشتشون جدائیه. بسته به این که در چه مرحله ای از هم جدا بشن، به چه دلیلی و  به چه شکلی جدا بشن، ممکنه وضعیتهای متفاوتی رو نشون بدن. اما یه سری نکات کلی اینجا هم حکمفرماست. این افراد که first love رو تجربه می کنن ،عسل عشق رو خوردن، ولی نیش زنبورش رو نه. به همین دلیل عشقی که اول بار برای افراد ایجاد می شه حالت خیلی رویایی و ایده آلیستیکی برای فرد داره، چون توی خیلی از فراز و نشیبهای زندگی قرار نگرفتن تا این عشق بخواد کمرنگ بشه، و از طرف دیگه عشقهایی که برای هر ۲ طرف تجربه اول باشه یه سادگی خاصی داره، کمتر مسائل جانبی مطرح می شه و احساسات، به شکل قویتری همه چیز رو می پوشونن. این تجربه ناقص و یک سویه عشق، که چه بسا اگه زمان کافی بهش داده می شد منجر به همون رنگ باختن و معمولی شدن می شد،باعث می شه که این افراد عشق اولشون رو یه چیز متفاوت از همه بدونن. چون آدم دوس داره واسه این مدل احساساتش سمبل سازی کنه، عشق اول بهترین خوراک برای نشخوارهای ذهنی افراد راجع به ایده آلهای مورد انتظارشونه. به طوریکه وقتی در هر زمینه ای دچار سرخوردگی می شن به این فکر می کنن که اگه الان،در اون زمینه، عشق اولشون بود چقدر رویایی و خارق العاده می تونست باشه. و به این فکر نمی کنن که دیکته اولشون بخاطر این غلط نداشته که فقط خط اول از یک درس چند صفحه ای رو نوشتن، ولی تا آخر عمر به همین ۱ خط املا نمره ۲۰ می دن.

من عشق اول رو عشقی می دونم که در محیط in vitro رشد کرده ولی نتیجه ش رو به محیط in vivo تعمیم بلاشک می دن.

مشکل اساسی در عشق اول شاید این باشه که تجربه ای از فناپذیری عشق ندارن و براشون پیش نیومده که بصورت رتروگراد و با کسب insight نسبت به تجربه عشقشون، بهش نگاه کنند. در حالیکه در عشق های بعدی می دونن که این حرارت و هیجان همیشگی و ابدی نیست، و در گذشت زمان می تونه خیلی کمرنگ بشه.

مساله دیگه عواقب جدایی و نرسیدن به عشق هست. اگه در زمان نامناسب و به شکل نامناسب جدایی اتفاق بیفته فشار خیلی زیادی رو به فرد وارد می کنه. این مساله استرسور سنگینی برای خیلی از افراده و اگه کسی زمینه بیماریهای روانپزشکی  داشته باشه، می تونه اون  رو شعله ور کنه،‌و یا بخاطر ماهیت این فراق، باعث اختلال انطباقی (adjustment disorder) با انواع و اقسام علائم افسردگی و اضطرابی و یا رفتاری بشه، و یا در بعضی موارد افسردگی ماژور به دنبال بیاره. حتی اگه به این پاتولوژیها مقاوم باشه، دست کم یک سوگ رو تجربه خواهد کرد.

با این اوصاف، این سوال جدی تر می شه: آیاقبل از ازدواج، عشق رو تجربه کنیم یا نه؟

واقعیت اینه که کسی که قبل از ازدواج عشق رو تجربه نکرده و دلیلش هم این بوده که می خواسته این عشق رو تمام و کمال برای همسرش نگه داره، تضمینی نیست بعد از ازدواج حتما عاشق همسرش بشه. این فرد در طول زندگی پس از ازدواجش با افراد فراوانی از جنس مخالف روبرو خواهد شد .حالا که دیگه اون حالت گاردی که نسبت به جنس مخالف تا قبل از ازدواج داشته کم شده، و چه بسا توی زندگی با همسرش هم دچار سرخوردگیهایی شده باشه، مستعد اینه که در دام عشقی بیفته که بی موقع و نسبت به فردی غیر از همسرش ایجاد شده. حالا مشکل بزرگ اینجاست که تاحالا تجربه ای از عشق نداشته و متوجه این نیست که یه سری از عقائدش در زمان عاشقی از واقعیت به دوره. در حالی که اگه این تجربه رو می داشت و مرور زمان بهش ثابت می کرد که اونطور هم که در اوج عشق راجع به مسائل فکر می کرده نیست، کمتر احتمال داشت که در این دام گرفتار بشه. موضوع مثل همون عسله ست که وقتی یه بار نیش زنبور رو هم در کنارش دیده باشه، به راحتی فریبش رو نمی خوره.

پس در مجموع نظر من اینه که آدم باید قبل از ازدواج عشق رو تجربه کنه. اگه این عشق به ازدواج ختم شد که حداقل مدتی رو، که طولش بستگی به این داره که در کنار این عشق،چقدر از عقلشون هم استفاده کنن، خوش و خرم می گذرونن. اگر هم به جدایی انجامید می تونه در برابر تهدیداتی که در آینده ممکنه زندگیشون رو از هم بپاشونه بیمه شون کنه. البته این مساله در مورد افرادی که دچار صفات شخصیتی پاتولژیکن و بطور ذاتی  در روابطشون بی ثبات هستن صدق نمی کنه. این افراد  تا زمانی که این صفاتشون اصلاح نشه، که معمولا نمی شه و باید منتظر عبور از سنین میانسالی برای کمرنگ شدن این صفات باشن، قابل بیمه شدن نیستن. منظورم بطور خاص اختلالات شخصیت هست که حداقل ۲۰ درصد در جامعه شیوع داره.

من تجربه کردن عشق رو توصیه می کنم. ولی با کلی تبصره:

کسی که می خواد عشقی رو تجربه کنه باید این واقعیت رو بپذیره که نتیجه اکثریت روابط عاشقانه، جدائیه. که این جدایی می تونه به شکلهای خیلی بد و سختی ، مثلا در اثر خیانت عشقشون اتفاق بیفته. پس باید این ریسک بالا رو از همون اول بپذیرن و پی همه چیز رو به تنشون بمالونن. باید این مساله رو پیش بینی کنن که وقتی عشقشون به شکست ختم می شه، برای جند هفته ای احساس می کنن که دیگه به آخر دنیا رسیدن و هیچ دلیلی برای ادامه زندگی شاید نبینن. در این شرایط افرادی که ضریب هوشی بالایی دارن معمولا می تونن انطباق بهتر و سریعتری رو کسب کنن، اما در افرادی که ضریب هوشی زیاد بالایی ندارن از روشهای غیر انطباقی استفاده خواهند کرد ممکنه حتی به خودکشی هم فکر کنن!

از طرفی باید این دیدگاه رو بتونن برای خودشون حلاجی کنن که ازدواج نکردن با عشقشون الزاما به معنای شکست عشق نیست. و گاه نجات زندگیشونه.

ولی بهرحال باید از ابتدا شکست رو چیز غیر منتظره ای ندونن که هیچ، با توجه به واقعیات باید اینو در نظر داشته باشن که احتمال شکست و جدایی بیشتر از احتمال رسیدن به معشوقشون،به مفهوم ازدواجه.

اما زمان عاشقی هم مهمه. آدم باید وقتی خودش رو به این استرس بزرگ بسپره که زندگیش به حالت پایداری قابل قبولی رسیده باشه و استرس سنگین دیگه ای، مثل امتحانات مهم، مسائل شغلی،و.... در پیش نداشته باشه. همینطور باید به یک سن حداقلی رسیده باشه که هم بتونه کنترل بیشتری بر احساسات و نیز عواقب عشقش داشته باشه، و هم بتونه از این تجربه نهایت استفاده رو برای آینده ش ببره. دوران دانشجویی زمان مناسبی برای عاشقی به نظر میاد. چون از خیلی از استرسهای دیگه تا حدودی فارغ هستن. تجربه عشق رو قبل از ۲۰ سالگی توصیه نمی کنم. چون استحکام شخصیتی قابل قبولی بر فرد حکمفرما نیست و احتمال اینکه به سمت پاتولژی بره خیلی بیشتره.

با عشق اینترنتی شدیدا مخالفم. باید ازش فاصله گرفت.

وقتی عشق شکل گرفت، توصیه می کنم که برای ازدواج عجله در کار نباشه. باید فرصت داد تا خیلی از مسائل واقع بینانه تر بشه. باید اون شور و حرارت اولیه با تعقل به یک تعادل قابل قبولی برسه. اونوقت اگه باز هم ازدواجشون رو به صلاح دیدن، تصمیم معقولی می تونه باشه.

 راجع به اینکه اگه عشق به جدایی انجامید چطور وضعیت ایجاد شده رو manage کنیم سر یک فرصت دیگه مفصلا صحبت خواهم کرد. در واقع یه جور مداخله در بحران

 (crisis intervention) ضروریه.

روی هم رفته یک تجربه عشق رو قبل از ازدواج،چه به ازدواج و چه به جدایی بیانجامه، توصیه می کنم. اما وقتیکه شخصیت نسبتا بالغ شده باشه، شرایط stable باشه، وضعیت اجتماعی و فرهنگی اجازه بده، عواقبش سنجیده بشه و ریسکش پذیرفته بشه، و قطعا با کسی که انسان درستی باشه. اما این موضوع چندان هم  از ریسک کم نخواهد کرد. پس باید از ابتدا این مساله رو تصور کنه که وقتی شکست ایجاد شد چه کاری باید انجام بده. نقاط اتکایی رو برای خودش ایجاد، حفظ و تقویت کنه تا اون روز بتونه بهشون تکیه کنه و از هم نپاشه. این نقاط اتکا می تونن اعتقادات، خانواده، دوستان و .... باشن.

درسته که عشق عواقب بدی می تونه داشته باشه، ولی از ابتدای تاریخ تا حالا این عواقب بوده و نسل بشر هم تحملش کرده. پس با یک آینده نگری و دقت و بینش صحیح می شه عشق رو تجربه کرد و از این تجربه سربلند بیرون اومد. و در آینده هم این تجربه می تونه کمک زیادی به ثبات زندگی بکنه. پس از ترس شکست، نباید از این تجربه فرار کرد. شاید دیگه هیچوقت فرصت عاشقی اونطوری که انتظارش رو داریم ایجاد نشه. اما در عین حال باید این مساله هم مد نظر باشه که عشق اول هم مثل بقیه ست، با این تفاوت که زمان برای نمایش همه جنبه هاش ناکافی بوده.

سرتون رو درد آوردم! بهرحال اگه کسی نظر دیگه ای داره قابل بحثه.

فقط کسانی که در حال حاضر در اوج دوره عشق هستن بحث نکنن لطفا! چون زبون هم رو فعلا نمی فهمیم!

نه اینکه هدفم از این پست،‌ آینده شغلیم باشه ها! نه! . ولی یه استاد ارتوپدی داشتیم که می گفت کارخانه های موتورسیکلت سازی ایران آینده شغلی ارتوپدها رو تضمین می کنن!!! حالا منم می خوام بگم که رواج بیشتر و روزافزون عشق و عاشقی، آینده شغلی روانپزشکا رو تضمین می کنه.

پس خلا صه کلام: عاشق بشید، تجربه کنید تا اگه روزی یک عشق خارجی و مزاحم خواست توی زندگیتون نفوذ کنه، بدونین که همه اون چیزی که می بینین در کوران عشق واقعیت نیست، و اینجوری بتونین از عهده اجتنابش بر بیاید.

عاشق بشید، ولی با پیش بینی همه جوانب، عاشق بشید، اگه شکست خوردید ما هستیم!

نظرات 126 + ارسال نظر
لاله جمعه 25 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 16:56 http://guyton.persianblog.com

روزنامه ی شرق چی ؟

اینجا رو بخون
http://drharrison.persianblog.com/

میم جمعه 25 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 17:25 http://stormysea.persianblog.com

یکی از بهترین پستهات بود ، نمیتونم راجب عشق و اینکه چه جوری باعث می شه خیلی چیزها را نبینی نظر بدم ،چون تا تجربه نباشه تئوریش به درد نمیخوره. ولی کاملا موافقم که تجربه عشق قبل از ازدواج ضروریه ، نه تنها به خاطر رو به رو شدن با جنس مخالف بلکه دو دوتا چهار تا نداره احساس، ممکنه بعد از ازدواج این اتفاق نیفته ، شاید هم بیفته . و اینکه خود ازدواج ،تطبیق با شرایط و مشکلات جدید یه دنیای دیگه اس و اگه بدون یه پشتوانه خوب احساسی واردش بشی ،شاید از پسش بر آمدن کار آسانی نباشه .
با عشق اینترنتی و نگاه اول و این حرفها هم به شدت مخالفم .

مرسی
موافقم با نظراتت

سپیده جمعه 25 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 18:32 http://gomshodegan.blogsky.com

دکتر.....حرف زدن خیلی آسونه...ولی همه احساسات رو نمیشه با دید علمی و پزشکی بهش نگاه کرد...
حرفات تلخ و بی رحمانه بود....
زدن حرفهای قشنگ خوب و آسونه....
گفتی کسانی که در حال حاضر در اوج دوره عشق هستن بحث نکنن لطفا! چون زبون هم رو فعلا نمی فهمیم!
باشه پس حرفی نمیزنم...ولی اگه دیگه هیچ وقت فرصتی نبود...؟ اگه با یه آدم با ضریب هوشی بسیار پایین رو به رو بودی...؟
قبل از اینکه به بقیه توصیه کنی عاشقی رو همین هایی رو که به .... و شکست خوردن manage کن٫ مگه نمیگید ما هستیم؟؟؟ کجایید؟؟؟؟؟
هیچ وقت به کسی توصیه نمیکنم عاشق شه...تو هم نکن....همون چیزی که وبلاگم گفتم٫ دلتون رو بدید به دل و قلوه فروشی محل قبل از اینکه مشکل سار بشه واستون...


اینکه می گی (ولی اگه دیگه هیچ وقت فرصتی نبود) دقیقا مثالی از همون اختلال در واقعیت سنجیه. ببخشیدا. ولی واقعیت اینه که فرصت هست.اما بخاطر اختلال در واقعیت سنجی، آدم عاشق دنیا رو بدون معشوقش نمی تونه تصور کنه. درحالیکه بعد از مدتی که نروترنسمیترها به حالت عادی برگردن این مساله خودبخود رفع می شه. مگه اینکه خدایی نکرده بخوای خودکشی کنی!! !!!
منظورم از اینکه گفتم ما هستیم، همه روانپزشکها بود.من که مطب ندارم!

بهمن جمعه 25 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 18:49 http://ensanamarezoust.blogfa.com

وبلاگ خوبی داری اما با تمام مطالبش موافق نیستم

مرسی
خب توی دنیا فقط یک نفر با تمام مطالب یک وبلاگ می تونه موافق باشه، و اون هم صاحب اون وبلاگه. قرار نیست با همه چیزش موافق باشید

من۲ جمعه 25 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 18:52

خوب شروع کردین ولی بانتیجه ای که گرفتین موافق نیستم
....
عشق اینترنتی هم توهین به شعوره طرفینه.....

خب چرا موافق نیستین؟

شقایق جمعه 25 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 18:55 http://red-sea.persianblog.com

من کلی نوشتم باز ارور داد! دوباره می نویسم:((

آخی!

شقایق جمعه 25 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 18:57 http://red-sea.persianblog.com

من با این دید کاملا موافقم ولی از نظر شخصی...دیر گفتی دکتر.گاهی برای نوجوانیم که بدون تجربه ی عاشقی گذشت حسرت می خورم.الان دیگه برای تجربه کردن خیلی دیره!

نوجوانی که خیلی زوده. ولی با توجه به اینکه اینترن هستی به نظر دیر نمیاد. مگه اینکه برنامه کوتاه مدت دیگه ای داشته باشی که اولویت داشته باشه

سحر جمعه 25 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 19:12 http://beheshtekhial.blogfa.com


عاشق شو ار نه روزی کار جهان سر آید

نابرده گنج مقصود از کارگاه هستی.

ولی این روزا مفهوم عشق خیلی عوض شده. نمی دونم این بهتره یا بدتره؟ ولی این روزا عاشقا جایی نمی خوابند که آب زیرشون بره! عشقشون باید بهترین چیزها رو داشته باشه .دختر و پسر هم نداره ! هرچی پولدار تر بهتر! این تازه مال موقعی که به ازدواج فکر می کنن وگرنه تعدد معشوق وهمین طور تعدد عاشق هم بسیار رایج شده! دیگه اون مفهوم مقدس ومجرد عشق از بین رفته.و وقتی اون خواننده مضحک و کم عقل از لوس آنجلس می خونه
عشق یه چیزی مث کشک ودوغه تمامم زندگی پر از دروغه با خودم فکر می کنم بیچاره راست می گه!!!
راستی نکنه برام تشخیص افسردگی بگذاری!! چون من فکر میکنم با شرایط نا به سامان اقتصادی .اجتماعی و .... فعلی این حداقل واکنش روحی یک انسان می تونه باشه . با این همه اگه فرصت شد عشق رو از دست ندید. جدا از لذایذ جسمی که خواهد داشت حس زیبایی از غنای روحی می بخشه که در هیچ چیز دیگه پیدایش نمی کنی . هر چند گذرا باشه .هرچند کوتاه باشه هر چند روزی اصلا نباشه .

همه عمر برندارم سر از این خمار مستی
که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی

تو نه مثل آفتابی که حضور وغیبت افتد
دگران روند و آیند و تو همچنان که هستی.










نه چرا تشخیص افسردگی بذارم! خب این چیزایی که کشک و دوغه فقط تظاهر به عشقه. عشق که اینا نیس

سپیده جمعه 25 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 19:42

منظورم هم از دید علمی به عشق اینه که با این اصولی که گفتی نمیشه عاشق شد٫ یعنی دیگه اسمش عشق نمیشه. مگه دست خود آدمه آخه که زمان عاشق شدنش رو و شرایطش رو پیش بینی کنه؟!! این میشه همین عشق های امروزی. با در نظر گرفتن همه جوانب طرف...اگه از صافی عقل گذشت عاشقش هم میشیم....
عشق وقتی قشنگه دکتر که نفهمی کی و چه جوری اومد...نه اینکه بگیم کی باشه در چه شرایطی با چه کسی...اگه این جوری همه چی قابل برنامه ریزی بود آدم خوب میتونه س عاشق همون همسرش بشه طبق برنامه.
حرف زیاد دارم دکتر...ولی گفتی بحث نکنن افرادی مثه من.پس ساکت میشم..از من که گذشت...
فقط یه چیز نحوه برخورد با شکست تو عشق جز به ضریب هوشی به خیلی چیزهای دیگه هم بستگی داره...نحوه تموم شدن خیلی مهمه...فراز و نشیب رابطه
مورد به مورد دنیایی تفاوته
ببخشید زیاد حرف زدم

چرا نشه زمان عاشق شدن رو پیش بینی کرد؟ منظور این نیست که بگی من می خوام فلان روز و فلان ساعت عاشق بشم. منظور اینه که تا زمانی که شرایط سنی و سایر شرایطها مناسب نیست آدم به ایجاد رابطه فکر نمی کنه.بعد که فراهم شد، اونوقت از فرصتهای پیش اومده استفاده می کنه، رابطه رو آغاز می کنه، عشق هم به دنبالش خواهد اومد.
اگه واقعا عشقای امروزی اول از صافی عقل می گذرونن که خیلی هم خوبه. به شرط اینکه عشقش عشق باشه. فکر کنم شما می خوای بگی اساسا عشقشون هم تظاهر ه و فقط اسمه.
باز هم می گم، عشق به این شکل که کی و کجا و در مورد چه کسی اتفاق بیفته قابل برنامه ریزی نیست. به همین دلیل هم گفتم که تضمینی وجود نداره که آدم حتما عاشق همسرش بشه. ولی اینکه در چه زمان و در چه شرایطی در برابر تمایل به ایجاد رابطه، که می تونه منجر به شروع عشق بشه، مقاومت کنی قابل برنامه ریزی و کنترل هست.
اینکه گفتم بحث نکنن منظورم این بود که منطق ما رو قبول نخواهند کرد. اما اگه با زبون منطق صحبت بکنن که خیلی هم خوبه که عاشقا هم اظهار نظر و بحث کنن، اگه یکیشون هم وضعیتش بهبود پیدا بکنه ارزشمنده.
بطور کلی افراد در برابر استرسورها واکنشهایی از خودشون بروز می دن. همونطور که در متن گفتم وقتی ضریب هوشی بالاست این واکنشها در جهت تطابق با شرایط ایجاد شده ست. ولی افراد با ضریب هوشی پایین واکنشهاشون تطابقی نیست. اینکه نحوه تموم شدن و یا فراز و نشیب رابطه در هر موردی چطوری بوده در واقع مختصات اون استرسور هست، و اینکه واکنششون انطباقی باشه یا نه به همون ضریب هوشی شون بر می گرده. یه نفر ممکنه سخت ترین استرسها رو تحمل کنه و خودشو انطباق بتونه بده تا از بحران خارج بشه، یکی هم ممکنه مثلا تیم فوتبال مورد علاقه ش ببازه، و بیاد واکنشهای غیر انطباقی بروز بده، مثلا اتوبوسها رو خسارت بزنه، به ورزشگاه خسارت بزنه و یا حتی خودکشی کنه!! مثال از این دست زیاده. در انواع استرسها و با انواع شدتها.

پزشک 78 جمعه 25 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 19:45 http://78med.persianblog.com

سلام
خیلی قشنگ توضیح دادی...ارزش چند بار خوندن رو هم داره
واقعا لذت بردم از نوشته ت
اما با یه جاش زیاد موافق نیست....اینکه صرفا به خاطر اینکه عشق رو تجربه کرده باشیم بیایم تجربه اش کنیم....بعنوان یک نوع واکسیناسیون
ولی واقعا مساله اینه که عشق با دید ایده آلیستی فرد مرتبطه و در حقیقت طرف می خواد ایده آل ها رو به رئال تبدیل کنه، به خاطر همین اولین کیس مناسب رو برای این خیالپردازی انتخاب می کنه

سلام. ممنونم از لطفت.
عشق رو باید تجربه کرد. دلیلهای دیگه ش، مثل لذتها و دلخوشی هاش و ... نیاز به توضیح نداشت آخه. بخاطر همین در اینجا عمدتا به وجهی از اون تکیه کردم که کمتر بهش پرداخته شده بود.

یاقوت جمعه 25 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 20:03 http://yaqutekabud.blogfa.com

سلام
وب جالبی دارید
موفق باشید

سلام
مرسی

parisa جمعه 25 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 20:14

ba sepideh movafegham,eshgh ke ekhtiyari nist ,hadeaghal mishe 100% goft tasmimgiri dar morede ashegh shodan hich mafhoomi nadare

همونطور که به خانم دکتر سپیده توضیح دادم، منظور این نیست که مثلا عاشق شدن قرص داشته باشه که بخوریم و عاشق بشیم، یا کلیدی داشته باشه که بزنیم و عاشق بشیم.
من هم نگفتم که برای عاشق شدن تصمیم بگیرید. من می گم وقتی که شرایط مهیا شد اونوقت از فرصتهای ایجاد رابطه بهره ببریم، وقتی رابطه ایجاد شد خیلی اوقات به عشق میانجامه.
در واقع نکته اصلی تصمیم گیری درباره این مساله است که آیا به اون شرایط که بتونم این استرس رو به زندگیم راه بدم رسیدم یا نه؟

. جمعه 25 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 21:57

شما حق نداری با عشق اینترنتی مخالفت کنی٬شاید من خواستم عاشق دژاوو بشم٬ (شوخی ام نبود !)

بله مشخصه که شوخی نبود!
خب حالا در مورد دژاوو می شه استثنا قائل شد!!!!!!!!!!!!!!!!

سارا جمعه 25 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 23:27 http://dr-tranquil.persianblog.com

من با کلیت حرفاتون موافقم ولی مشکلم با مفاهیم یا بهتره بگم definition عشق است
البته با تعریف عرفانی اون کاری ندارم ولی دوست دارم بدونم در روانپزشکی تفاوتی بین like & love تعریف میشه یا نه؟
از نظر من عشق حس آنی و بیشتر متاثر از همون پروسه ی فیزیولوژیک است که شما تعریف کردین ولی اون حسی که به مرور ایجار یا شاید تقویت میشه و عمدتا مبتنی بر منطق هست چیزی غیر از اینه

سلام
من تعریفی از این موارد به چشمم نخورده. ولی مسلمه که متفاوته. درسته که توی عشق منطق حکمفرماییش کمتره،‌ ولی یک حس صرفا آنی نیست. یک حس عمیقه که همه ابعاد زندگی رو رنگ دیگه ای می ده. و تا تجربه نکنی هم نمی شه کامل متوجهش بشی

سیناپس جمعه 25 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 23:36 http://axon986.persianblog.com

مرسی از لینک . تفسیر جالبی از عشق دارین هرچند یه مقداری باهاش موافق نیستم ولی اینم یه نظره دیگه.
به قول شاعر :
آری آغاز دوست داشتن زیباست/ گرچه پایان راه ناپیداست...

خواهش می کنم.
خب مخالفتتون رو بگید تا بحث کنیم

رضا شنبه 26 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 00:15 http://reza_rikhtegar.persianblog.com

سلام دکتر!
خیلی وقت بود ، اسم وبلگت رو این ور و اون ور می دیدم. اومدم بخونم. به پست به این بلندی خوردم.
عشق! نمی دونم فیزولوژیکه ، پاتولوژیکه، سایکولوژیکه، هر چی هست در عین قشنگ بودن، زیاد خوشایند نیست. چون هر چی باشه، آدم رو از زندگی میندازه.
یه نظر من عشق اگه ، فیزیولوزیگ هم باشه. من دوست دارم در خواب یا در رویاهام و یا در فیلم های سینمائی تجربه کنم.
البته نمی تونم انکار کنم که مقاطعی از این حرفهائی که گفته، تجربه نکردم.

سلام
از زندگی می ندازه؟
ولی خیلیها بدون عشق نمی تونن اصلا زندگی کنن
اون یه جور زندگیه،بی عشق هم یه جوری دیگه. بهرحال تجربه کردنش برای همینه که اگه قراره تغییری در نظرت ایجاد باشه الان باشه، نه وقتی که...

انسیه شنبه 26 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 00:30

خب در یک کلمه:

عاقلانه عاشق شید!!!


این چیزی بود که من از مطالب گرفتم تا اینجا

البته باید دوباره و با دقت بخونمش
خیلی پُر بود

و البته با تاکید بر اینکه
عاشق شید

جوراب پاره و انگشت آزاد شنبه 26 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 01:08

جالب بود. تا یه جاهایی باهات موافقم...اونجا که نوشتی تجربه کردن عشقو توصیه می کنی ( البته اشتباها نوشتی تجربه) ٬ خب من هم توصیه می کنم..اما راستش تبصره هات دیگه کاربرد نمی تونه داشته باشه...اصلا می دونی چیه تو نمی تونی برای عشق زمان بذاری...بگی حالا که شرایطشو دارم پس می رم به سوی عاشق شدن و حالا که از نظر شغلی و روانی و کاری استیبل نیستم پس بهتره عاشق نشم....نمی شه٬ عشق یه جوری کورکورانه است.....حتی در بدترین شرایط و حتی در زمانهایی که تو دلت نخواهد به وجود می اد و تو نمی تونی جلوشو بگیری....با هزار تا تبصره و ماده و بند و اینا.....پذیرفتن ریسک هم به نظر من خیلی کمک کننده نیست....
((در واقع نکته اصلی تصمیم گیری درباره این مساله است که آیا به اون شرایط که بتونم این استرس رو به زندگیم راه بدم رسیدم یا نه؟ )) ـــــ> من فکر می کنم این استرس جرقه های اولیه اش که زده شد٬ ادم ناخوداگاه شرایط و ...رو بی خیال می شه و فقط به بقای این رابطه و به تبع اون به بقای این استرس کمک می کنه.....این چیزی که گفتی عاقلانه است...این می تونه کاربرد داشته باشه اما فقط در زمینه ی دوست داشتن...نه عشق آتشین
ولی در کل جالب بود...
هرچند خب بهتره که توصیه نکرد تجربه ی عشقو..اما من هم توصیه می کنمش!!!

ببین منظور از زمان گذاشتن اینه که یه محدوده زمانی رو تعیین کنی که در این محدوده اگه دیدیم ممکنه جرقه هاش زده بشه، تا دیر نشده ازش فاصله بگیریم. مثلا یه دختر ۱۷-۱۸ ساله که ۱ ماه دیگه کنکور داشته باشه، خب معلومه که وقتی حتی از پسری خوشش هم بیاد در این فاصله این علاقه رو سرکوب می کنه.منظور من حالات مشابه اینه. و فکر نمی کنم این مساله عجیب و منحصر به فردیه.فکر می کنم اساسا این جزء بدیهیاته.
عشق یه ثانیه ای که ایجاد نمی شه. منظورم اینه که در شرایط ناپایدار ، وقتی آدم می بینه که ممکنه بخواد عشق بهش رسوخ کنه، اونو در نطفه باید خفه کنه.
به سوی عاشق شدن رفتن هم یعنی اینکه وقتی به شرایط پایدار رسید به فرصتهای خوب نه نگه.
یک تابو در بین درصد زیادی از دخترخانومها حاکمه که به هر فرصتی عادت کردن، یا فکر می کنن لازمه که نه بگن، حتی اگه فرصت خیلی خوبی باشه.چون فکر می کنن با پسر فقط بعد از ازدواج می شه ارتباط داشت. خب کسی که به همه فرصتها نه می گه بیشتر احتمال داره عشق رو تجربه کنه یا کسی که به اولین نفر بله می گه؟ معلومه که نفر دوم. خب حرف من اینه که بین این دو حالت با توجه به وضعیت خود شخص باید تعادل باشه و در هر زمانی از یکی از ۲ روش استفاده کنه. وقتی که شرایطش استیبل شد اونوقت کافیه این اصرار به نه گفتن رو برداره، عشق خودش متعاقبش خواهد اومد، نیازی نیست که اون بگرده دنبالش.
پس اونقدرها هم که ذکر می شه خارج از اراده نیست. تبصره های من هم برای اینه که از همین میزانی که می شه اعمال اراده کرد نهایت استفاده برده بشه.
پذیرفتن ریسک چرا کمک کننده نیست؟ کسی که با احتمال موفقیت ۱۰۰درصد قدم به این وادی می ذاره وقتی شکست بخوره بیشتر ضرر می کنه یا کسی که احتمال شکست رو واقع بینانه مد نظر گرفته و می دونسته که باید انتظار شکست رو هم داشته باشه؟
چیزی که درمورد استرس گفتم عاقلانه ست ولی درباره عشق صادقه. همونطور که گفتم عشق در یک لحظه که بطور کامل ایجاد نمی شه. ممکنه اون جرقه علاقه اولیه در یک لحظه باشه، ولی هنوز برگشت پذیره. منظور من این بود که تا برگشت پذیره جلوش گرفته بشه وقتی شرایط مساعد نیست. ولی اگه بذاره که کار بالا بگیره،‌خب معلومه که همونطوری می شه که شما گفتی، یعنی فقط بقاء رابطه براش مهمه. نه هیچ چیز دیگه

سارا ج شنبه 26 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 05:16 http://kelopatra.blogfa.com/

سلام.بابا خیلی باحال بود.اون قضیه عشق اول و سمبل سازی و اینا.عینا راجع به من صدق می کرد!۱ الان خوابم تقریبا.حتما میام دقیق تر می خونم ونظر کارشناسی به عنوان یک کیس البته!! می دم!! امتحان ارتقا را جدی بگیرید!!
راستی:.من یه وبلاگ زدم برای مشاوره و پاسخ به سوالات دندون پزشکی.برای کمک به ارتقا اگاهی مردم و سطح بهداشت جامعه خوشحال می شم کمک کنید و با گذاشتن لینک حمایتم کنین.
http://miss-dentist.blogfa.com

سلام
پس منتظر نظر کارشناسانه ت هستم.
ما که ارتقا رو جدی می گیریم، ارتقا ما رو جدی نمی گیره!
لینکت رو هم گذاشتم. سوال دندونپزشکی من رو هم که می دونی!
حمایتت می کنیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم!

roseola شنبه 26 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 10:05

با بیشتر حرفهات موافقم . ادمی که عشق اتشین اول رو تجربه کرده ... مخصوصا وقتی ازش بیرون اومده باشه ... با چشم باز وارد تجربه های بعدی میشه و واقعگرایانه برخورد می کنه ... واسه خود من این حالت به روشنی پیش اومد و وقتی وارد رابطه ی بعدی شدم تازه به خودم می گفتم اون عشق اول اصلا یه دوست داشتن واقعی نبود و چقدر چیزها رو نمی دیدم ...

خوشحالم که با تجربه هات هم به نظر من رسیدی
اما زمانی می شه گفت که به insight رسیدی که الان هم که عاشق یه نفر هستی بدونی که این احساسات و حرارت الزاما بطور کامل واقعی نیست و درجاتی از تحریف واقعیت در عشق حاکمه. این می شه intellectual insight (پنج ششم)
حالا اگه این دونستنت باعث بشه که احساساتت هم در جایی که می دونی غیر واقعیه تعدیل بشه، می شه emotional insight (شش ششم)
در آدم عاشق حداکثر insight ، پنج ششم هست

roseola شنبه 26 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 10:07

فقط یه مخالفت دارم . اونهم باز به خاطر تجربه شخصی مه . چون شخصا بیشتر از سه ساله که درگیر یه رابطه ی کاملا سالم عاشقانه هستم اونهم از نوع اینترنتی ( یه آشنایی وبلاگی ) موافق نیستم که همه عشقهای اینترنتی رو به یه چوب برونید . ادم باید چشمش باز باشه و عقلش کار کنه .

من معتقدم که رابطه اینترنتی شما استثنا بوده، و به این خاطر بوده که تجربه قبلی داشتید و می دونستید چطور از پس معایبی که در عشق اینترنتی هست بر بیاید
باز هم به کسی پیشنهادش نمی کنم. مخصوصا اینکه خیلی ها در تجربه اول از این طریق عاشق می شن، که خب چشم باز و عقلی که کار بکنه اینجا تقریبا تعطیله

گل یخ شنبه 26 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 12:40

واااااااااااااااااااااااااااااااای!
چه طولانی بود!
بابا شما با این عشق چه پدرکشتگیی دارید؟!
اصلآ چرا اصرار دارید اونو از منظر روانپزشکی بررسی کنید؟
دیدگاه فلسفی بهتر نیست؟!

من که دارم توصیه می کنم به عشق
نکنه کامل نخوندید؟!

هر کسی از دید خودش می تونه بحث کنه. چه اشکالی داره؟ من از دید پزشکی بحث می کنم،‌ فلاسفه از دید فلسفی بحث کنن

مهرنوش شنبه 26 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 13:38

این مدعیان در طلبش بی خبرانند....
انراکه خبر شد...خبری باز نیامد....
عشق همین خلصهء بی خبریست...و به نظر من فقط باید عاشقی رو تجربه کرد....و هیچ نگفت....
چراکه لفظ قاصر است.

تجربه باید کرد. البته نه همینجوری بی هوا

شقایق شنبه 26 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 14:12 http://red-sea.persianblog.com

من که حال و حوصله ی عشق و عاشقی اونم از نوع آتشین که بخواد تجربه بشه برای آینده! رو ندارم.ترجیح میدم به جای این وقت تلف کردنها یه دل سیر بخوابم! برنامه ی کوتاه مدت هم نمی دونم! بذار فکر کنم شایدم بد نباشه:))) ولی جدی بعضی وقتها فکر می کنم من پتانسیل اینجور عاشق شدنها رو ندارم! بسکه همه چیز رو می سنجم و روی جزئیات روابطم فکر می کنم و نتیجه هم همیشه این بوده که کسی رو به حریم خودم راه نمیدم! اینم لابد یه جور اختلاله دیگه...ولی مشکلی نیست فعلا خیالم راحته که شما هستین! همه جوره اختلالات رو کاور می کنین دیگه؟

خب اول بخواب. مشکلی نیس. وقت هست!
فکر می کنم با این توصیفت از اونایی باشی که همیشه نه سر زبونشونه. در جواب کامنت جوراب توضیحش رو دادم.
بهرحال ما در خدمتتون هستیم!

crescendo شنبه 26 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 15:22 http://crescendo.persianblog.com

ناصحم گفت که جز غم چه هنر دارد عشق / گفتم ای خواجه ی غافل هنری بهتر از این ؟

این ناصح از هموناست که در آینده در خطره!

[ بدون نام ] شنبه 26 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 18:36

قشنگترین نوشتهات بود.

میشه راجع با این موضوع بحث کنی که چرا دخترها در جامعه ما نمیتونن شروع کننده یه رابطه عاشقانه باشن ؟ مفهمی؟

بحث سفارشی؟!!!

[ بدون نام ] شنبه 26 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 18:40 http://baazbaaran .blogsky.com

مطلبت باعث شد من یکم در تصمیمم مصمم تر بشم

امیدوارم از همه مطلبم رو رعایت کنی

من۲ شنبه 26 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 20:15

به نظر من نگرشتون در مورد کسانی که قبل از ازدواج فرصت عشق ورزیدن نداشتن قدری بدبینانه است :نمی شه تصور کرد که چون رخ نداده مشکل به وجود میاد!درخیلی از ازدواجها این عشق وعلاقه بعداایجاد می شه و روزبه روزم پررنگ تر می شه:البته ازدواجی که شروعه ان براساسه اصوله درستی باشه که در ان نه تنها کمرنگ نمی شه بلکه در زوایایه دیگه ای هم تجلی پیدا می کنه......
بقیه اشو هم نوشتم ولی پرید......متاسفانه

من نگفتم که حتما مشکل پیش میاد. وقتی که ماشین رو بیمه می کنیم هم به این معنی نیست که حتما اتفاقی میفته. هدف کم کردن خطرهاست. ضمن اینکه تجربه عشق فواید زیاد دیگه ای هم داره که من در این مبحث بیشتر به این جنبه ش پرداخنم.
منم موافقم که اگه شروع ازدواج بر اساس اصول درستی باشه سرانجامش معمولا خوبه، ولی شاید اون چیزی که کمرنگ نمی شه و در زوایای دیگه هم تجلی پیدا می کنه هیچوقت عشق نباشه،‌شاید هیچوقت عشق رو تجربه نکنن ولی فکر کنن که عاشقن

جوراب پاره و انگشت آزاد شنبه 26 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 20:21

می دونم چی می گی...گرفتم منظورتو...دقیقا خودم هم همینطوری برخورد کرده بودم با این قضیه ....((((.خب حرف من اینه که بین این دو حالت با توجه به وضعیت خود شخص باید تعادل باشه و در هر زمانی از یکی از ۲ روش استفاده کنه. وقتی که شرایطش استیبل شد اونوقت کافیه این اصرار به نه گفتن رو برداره، عشق خودش متعاقبش خواهد اومد، نیازی نیست که اون بگرده دنبالش.))------> با این موضوع که موافقم...ولی می دونی چیه منظورم ؟ من هنوزم فکر می کنم اون دختر ۱۷ ساله این توانایی رو نداره...حالا شاید من عاقل بودم یا ترسو بودم یا موقعیت سنج٬ نمی دونم.....به هر حال٬ بگذریم ٬ موافقم با حرفات....
تجربه ی عشق به ٬ به کمال رسیدن کمک می کنه.....اگر عشق نافرجام باشه که چه بیشتر هم کمک کننده است...به شقایق هم از همینجا بگم مواظب خودت باش دختر جان....هرچقدر هم موقعیت سنج باشی یه روزی در دامش گیر می افتی!

۱۷ ساله های قدیم کمتر از ۱۷ ساله های الان به این قضیه دچار می شدن.الان که زمینه این قضیه فراهمتر شده و شکل گیری عشق راحتتر شده باید به موازاتش این آموزشها هم داده بشه، که متاسفانه مثل خیلی زمینه های مشابه نقص داریم. پس وظیفه من و شماست که این آموزشها رو مرسوم کنیم

من۲ شنبه 26 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 20:49

یه چیزه دیگه ..اومدیم عشق با تمام شرایطی که گفتین واقع شد ولی یجا دو دو تایی که شما گفتین چهار نشد ومدیریت بحرانم براش انجام شد: درسته که این تجربه باعث می شه دست به عصاتر تویه موقعیتهای بعدی عمل کنه ولی یجایه کار اشکال داره چون محافظه کاری جدید مسلما روی عشق بعدی اثر می کنه وباعث افت لولش می شه و بخواد یا نخواد سایه اولی روشه .....(البته با تاکید روی اینکه به نظر من عشق لولهایه متفاوتی هرچند یه ترم کلی داره.....)

اگه تجربه بعدی هم عشق باشه، و تظاهر به عشق نباشه، این محافظه کاری چندان دخیل نیست . چون کسی که عاشق شد این حرفا تو کتش نمی ره که بخواد باعث افت سطح عشقش بشه

. شنبه 26 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 21:14

راستی نظرات جالب بود دژاوو مخصوصا قضیه دیکته. اما کلا سیری که می گی رو فقط آدمای عاقل مطابقش عمل می کنن.

قبوله که آدمای عاقل می تونن عمل کنن. بخاطره همینه که می گم تا وقتی عاقل هستن باید فکر همه چیز رو بکنن

سارا ج شنبه 26 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 22:31 http://kelopatra.blogfa.com/

سلام.پاکش کردم ولی بر نگشت!! من وبلاگمو خیلی دوست دارم دق می کنم!! راستی شما چطور پس رفتی تو و کامنت گذاشتی؟

هنوز 5 بار دیگه هست: توی پست 19 خرداد
بعدشم همونطور که چن روزی طول کشیده تا فیلتر بشی، شاید به طریقه اولی! چن روز طول بکشه تا رفع فیلتر بشی

سارا ج شنبه 26 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 23:28 http://kelopatra.blogfa.com/

رفتم تو!۱ قبلا هم یه بار این جوری شده بود ولی خودبخود رفع شد.شاید از یه تعدادی بیشتر بشه فیلتر میشه!! اگه حروف رو جدا بنویسم چی؟؟
راستی..شما احتمالا امتحان ارتقا نداری؟؟؟چقدر ان لاینی!!

راهش همینه که حروف رو جدا بنویسی
من این وقت شب آخه فانکشن دارم که واسه ارتقا بخونم؟!

سپیده شنبه 26 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 23:40 http://gomshodegan.blogsky.com

منم با نظر جناب بی نام موافقم. میشه یه کم در این مورد توضیح بدی که چرا هیچ وقت دخترها این امکان رو ندارن که شروع کننده یه رابطه عاشقانه باشن و این جوری در ۹۹٪ موارد به شکست ختم میشه؟
خوب حالا شدیم دو نفر! سفارشی تر شد!!

این جنبه جامعه شناسیش بیشتر از روانپزشکی و روانشناسیشه
بنابراین از حیطه اطلاعات من خارجه. بهتره راجع به چیزی که چندان ازش نمی دونم ابراز نظر نکنم

شیک یکشنبه 27 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 06:38 http://shick.blogfa.com

از همون وبلاگ دندونی سارا اومدم اینجا!

یه دف فک نکنی من هر لینکی رو کلیک میکنم میام تو ها! نه!

بخاطر ایدیت اومدم ولی انتظار داشتم یه وبلاگ سیاه با گوی های قرمز شیشه ای ببینم!

امـــــــــا...

اولــــــــــــــــــــــــــــوژا!!!

خب حالا که به همه کامنتا جواب میدی!

منم جواب میخوام!

بابا راست میگه دیگه!

منم همه زندگیم رو برنامه بوده! البته اصلا مزه نداره!

همیش هواست نست سرت کلاه نره مثلا!

یا اگه بد شرایط پیش اومد چیکار کنی!

همیش فکر بدترین حالت ها رو میکنی که وقتی پیش اومدن مثلا براش یه راه حلی پیدا کرده باشی از قبل یا...

خیلی خسته ها! چون همش باید فک کنی! چه کاری هم سخت تر فک کردن؟ :D

دژاوو سوالم بی ربطه و اینه:

is ur zodiac sign is Leo?

bale?!؟

^_^

evalujaaa

شیک یکشنبه 27 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 07:03 http://shick.blogfa.com

دژاوو در مورد عشق نظرمو بگم؟

اول بیست و یک ساله شو تا بفهمی چون من تازه 2 ماه دیگه میرم تو بیست و دو سال! ولی خدم 6 سالم بیشتر نیست! فقط الکی بزرگ شدم! از اشتباهی بزرگ شدم! D: یه جورایی با تقلب اومدم بالا... اشکال نداره!

خب عشقو من نمیفهمم!!! اگه عشق ینی یه علاقه شدید! علاقه شدیدی که هیچ روزی از یادت نره! حتی وقتی نیگاه به قاشق چنگال وقت عذاخوردنم میکنی یادته o تو ذهنت باهاش کشتی میگیری هست! اگه عشق اینه!

پس من 5 ساله عاشق شدم و هر روز شدیدتر از روزهای قبلش...

فعلا عاشق یه برنامه پیچیده شدم...

ارزشش برام به اندازه ارزشی هست که فک میکنم بخاطرش آفریده شدم!

آفریده شدم چند تا کار جالب انجام بدم ! بدم برم بمیرم! چه مسخره! ولی اره همینه!

میخوام چند تا کار مهم انجام بدم! چند تا کار که فایده بقیه آدما داشته باشه! مثل ادیسون که لامپو اختراع کرد! مثل فارادی که برقو اختراع کرد! یا مثل داوینچی اصلا!

فک نکنم دیگه فرصت عاشق شدن! عشقی که همه دارن و میخوانو داشته باشم! ها ها ها!!!

holy hell

غر نمیزنما!!!

دژاوو ماتریکسو که دیدی خب! بنظرم ماتریکس یه قسمتش وزن این فیلمو به هم زد!

عشق اون دختره ترینیتی و اون پسره اندرسون!

زندگی دقیقا یه برنامه هست! یه نرم افزار مثل تری دی مکس! منتهی با یکسری قوانین پایه! مثل همین جاذبه! جاذبه به زمین... جنس مخالف... چه میدونم بارون! تبخیر! ذوب...

ولی اینا فقط یه برنامه هست!

چطوری تو یه نرم افزار مدلسازی ما یه آدم رو میسازیم؟

خیلی راحتم پاکش میکنم!

یه لحظه!

حالا فک کن واسه اون آدم دوست داشتن و خیلی احساسای دیگه هم در نظر بگیرم! اینا رو برنامشو بنویسیم و بدیم بهش!

منم دوست ندارم اینطوری سر کار باشم!

حتــــــــــــــــــــــی دوســــت ندارم سر کار عشق بگیرم! ولی همه چیزایی که نوشتی درسته! همش الکیه درسته؟

عشق تو ماتریکس جایی نتونست واسه خدش پیدا کنه! همه چی رو اصول بود!

ولی این عشق قاعده نداره! قانون نداره!

دیدی؟؟؟!!!

O_o

حالا میتونی از دنیای 21 ساله بیای بیرون... راحت باش...

شیک یکشنبه 27 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 07:28 http://shick.blogfa.com

دوباره سلام!

خب من رفتم صبحــــونه خردمو دوباره برگشتم!

داشتم با پنیر روی نون شکلک میکشیدم که افتادم یاد اینکه یه جایی شنیدم که انیشــــتن 50 تا زن داشته D:

طفلکی عجب پشتکاری داشته! هی عاشق میشده! بد ناکس ادعای شکست و اینا میکرده... از دوباره... D: تو یادش داده بودی این فن رو؟

شوخی...

ببخشید وبتو کردم کودکستان...

sorry - pardon me...

bye یادم نمیمونه بازم بیام اینجا...

کامنت هام یادگاری! D:

اگه بخوام بطور کلی و بصورت جمع بندی جوابت رو بدم باید بگم:
اینکه بگیم آدم می تونه همیشه همه کارهاش رو برنامه ریزی کنه، حتی عاشقی رو، خب مشخصا غیر واقع بینانه ست.
قابلیت برنامه پذیری افراد با توجه به خصوصیات شخصیتش متفاوته. بعضی ها می تونن خیلی از مسائل مهم زندگیشون رو طبق برنامه پیش ببرن، بعضی ها هم خیلی سخت در قالب برنامه می گنجه زندگیشون.
مهم اینه که حتی اونی که زندگیش زیاد قابل برنامه ریزی نیست هم بتونه با شنیدن این بحثها حداقل در اون مدتی که باید از عشق احتراز کنه،‌ بلافاصله این کار رو بکنه تا کار از کار نگذشته. این نیاز به برنامه ریزی خیلی مدونی نداره و از عهده ش بر میاد. وقتی که وضعیت پایداری داشت اونوقت کافیه که این احتراز رو برداره، بقیه مراحل خودبخود اتفاق میفته
برای کسی هم که برنامه ریزی خیلی توی زندگیش دخیله، این وضعیت ایده آله که بتونه علاوه بر اینکه زمان عاشق نشدنش رو تعیین می کنه، زمان عاشق شدنش رو هم تعیین می کنه
البته همین که در زمان نا مناسب عاشق نشیم هم خودش خیلی خوب و موفقیت قابل قبولیه و من از نوشته م به هدفم می رسم.

متوترکسات یکشنبه 27 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 09:06 http://www.doctormtx.blogfa.com/

عاشق بشید، ولی با پیش بینی همه جوانب، عاشق بشید، اگه شکست خوردید ما هستیم! با داروهایی که دهانتونو مثل چوب کبریت خشک می‌کنه؛ باعث افزایش وزن میشه؛ و از همه مهمتر باعث تعطیلی سیستم دفعی شما میشه و حسرت یک توالت جانانه به دلتون می‌مونه.

این عوارض که می گی( بجز تعطیلی سیستم دفعی که از خودت دراوردی!) عوارض داروهای آنتی سایکوتیک هست که همونطور که از اسمش پیداست معمولا برای بیماران سایکوتیک داده می شه. نه بیمار افسرده و یا adjustment. برای اینها ضد افسردگی داده می شه که حتی مثلا در فلوکستین باعث کاهش وزن هم می شه.
وقتی می بینم یک پزشک که قراره مریضهای ما گاهی برای پی گیری به اونا مراجعه کنن اطلاعاتش اینطوریه، هم برای مریضها نگران می شم،‌و هم برام سوال می شه که چطوری بخش روانش رو پاس کرده!
به دل نگیر
ولی در اولین بازآموزی روان شرکت کن

سارا ج یکشنبه 27 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 12:50 http://kelopatra.blogfa.com/

من باز فیلتر شدم.دیشب می تونستم برم ولی الان باز نمی تونم.همه کلمات رو پاک کردم(۵تای ۱۹ خرداد)
عجب خرین اومدن منو فیلتر کردن؟؟
کلمه دیگه ای هم هست؟

دیشب هم رفع فیلتر نشده بود.
فیلترینگ توسط نرم افزاری اعمل می شه که بیش از حد خنگه و به یه سری کلمات خاص حساسه. کاری هم نداره که در چه مطلبی استفاده شده باشه!
فکر نمی کنم کلمه دیگه ای باشه
چند روزی شاید طول بکشه
شاید هم لازم باشه مراجعه کنی وزارت ارشاد، اداره فیلترینگ!

دختر مرده یکشنبه 27 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 14:51 http://arameshdarowj.persianblog.com

اول دلم را صفــا داد آیینــه ام را جــلا داد
آخـر بـه بـاد فنـا داد عشق تـو خاکستـر مـن
.
.
عشق یعنی این..

...

دختر مرده یکشنبه 27 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 15:32

من عاشق شدم.
شکست خوردم.
پس تو کجایی؟!

اینجا!

شقایق یکشنبه 27 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 16:03 http://red-sea.persianblog.com

نخیرم هیچم همه ش نه سر زبونم نیست! اصلا من رفتم بخوابم.شب به خیر...

بابا تو که همش خوابی آخه دختر خوب

roseola یکشنبه 27 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 17:34

از تعبیر پنج ششم خوشم آمد . اما کمی دستکاری اش می کنم . می کنم پنج و نیم ششم . یعنی قبول ندارم درک اینکه احساسات در اوج عشق اصالتی ندارند و مقدس نیستند ( با عبارت واقعی نبودن موافق نیستم . ممکن است احمقانه باشند اما در هر لحظه واقعی اند . یعنی وجود دارند و در مغز حاضرند . البته سر اسم گذاری و عبارت که بحث نمی کنیم ) هیچ تاثیر عملی نخواهد داشت . چرا . بهرحال در زمانهایی ترمز خواهد بود . اما باز هم نه بطور کامل . برای همین موافقم که هرگز شش ششم نمیشه . حتی در دوست داشتن دیگرانی مثل افراد خانواده . در هر نوع دوست داشتن .

خب مخالفتی با اینکه گاهی کمی از ۵ ششم بیشتر می شه ندارم.

طهورا یکشنبه 27 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 20:57 http://dandoon.persianblog.com

کاش همه ی جدایی ها به خاطر خیانت باشن. کاش جدایی ها به خاطر فواصل زمانی نباشن.

سلام. خیلی جالب بود. حال کردم.مرسی.
راستی مبلغ حقوق ما رو بی خیال شو!! :دی

سلام
خواهش می کنم.
چشم! بی خیال نشم چی کار کنم؟!

الف.ک یکشنبه 27 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 21:16 http://open-area.blogsky.com

من زیاد از اعتیاد نمی‌دونم اما حس می‌کنم عشق شبیه اعتیاد باشه؛ شروعش ٬ ادامه‌اش و حتی خاتمه‌اش ...

توضیحش مفصل ِ .. فکر می‌کنم اینجا جاش نباشه ...

این هم یه جور تعبیریه!

mary یکشنبه 27 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 22:11

وبلاگت رو تازه دیدم من خودم به خاطر افسردگی شدید یه سالی می شه پیش روانپزشک می رم.اینکه وبلاگ یه روانپزشک رو بخونم برام جالبه :)
ولی از روانشناس جماعت متنفرم چون سر همین افسردگی ازم سو استفاده جنسی کرد هر چند دیگه دارم از روانپزشکاهم نا امید می شم
از من به شما نصیحت مریضاتو پیش روانشناس نفرست

همه که مثل هم نیستن. ولی خیلی تاسف انگیزه که کسی از شغلش اینطوری سوء استفاده کنه
از روانپزشکا دیگه چرا؟!

دختر مرده یکشنبه 27 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 22:44

هوووووووووووووووووووووووووووم.....!

[ بدون نام ] یکشنبه 27 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 22:48

من لینکت کردم.
بی اجازه!
ببخشید!

خواهش می کنم
لطف دارید

mary یکشنبه 27 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 22:57

عکسهای اون بیمارستان روان رو که گذاشته بودی دیدم:( وای چقدر بد بود
حالا اگه دکترم خودشو بکشه هم حاضر نیستم بستری بشم :(

چیش بد بود؟!

[ بدون نام ] یکشنبه 27 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 23:37

این نظر متوتروکسات عالی بود شما هم بهت بر نخوره دکتر جان آخه از قدیم گفتن کل اگر طبیب بودی سرخود دوا نمودی!

خب بهرحال متوتروکسات که پزشکه وقتی اینقدر بی اطلاعه در این زمینه، از شما انتظاری نمی ره
ولی باز هم برای اطلاع توضیح می دم ، اون دارویی که احتمالا مصرف کردید و برای شما این عوارض رو داده آنتی سایکوتیک بوده، و از انواع قدیمیش هم بوده. امیدوارم به شما هم برنخوره

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد