آقا و خانوم میم همسایههای نمونهای بودن. مهربون و محترم و مدرن. از وقتی که نظامی بود همسایهمون شد و بعد که کارخونهدار شد هم آقای میم همسایه خوبِ دیوار به دیوار ما بود. بیست و پنج شیش سال پیش که ما و آقای میم خونههامون رو همزمان و دیوار به دیوار هم میساختیم هنوز خونهها رو دلباز و حیاطدار و پر از دار و درخت میساختن. هنوز آپارتمانی نبود، قلکی نبود، آلونکی نبود. آقا و خانوم میم مثل ما دو طبقه ساختن، اما خونشون ۵ سانتیمتر از مال ما مرتفعتر بود. شکوفههای گیلاس خونه آقای میم فروردین که میشد از روی دیوار سرک میکشید به خونه ما، انگورهای خونه ما هم شهریورا آویزونِ دیوار خونه آقای میم بودن. اولین بار از خانوم میم یاد گرفتم که نباید با دخترها همبازی شد، وقتی که بیشتر بازیهام با دخترش بود که یکی دو سالی ازم کوچیکتر بود، هنوز مدرسه نمیرفتم اون موقع و اونطوری کسی تشر نزده بود منو. خانوم میم منو یاد ۸-۹ سال قبل که اولین بار گوشی و فشارسنج خریدم هم میندازه. آقای میم و خانوم میم هم مثل ما از آپارتمان بدشون میومد. آقای میم ۵-۶ سال قبل در اثر MI و خانوم میم یکی دوسال بعدش در اثر CVA و مننژیت همزمان فوت کردن. دو روز پیش که کارگرها تعطیل بودن از پشت بام نگاهی به خونهشون انداختم. خونه آقا و خانوم میم دیگه از خونه ما بلندتر نبود...
¤ آدمهای کوچیک هم گاهی وقتا جاهای بزرگی از ذهن رو اشغال میکنن.
¤¤ آهنگ وبلاگ هم از این به بعد متنوع خواهد بود. شروع آهنگ هم بنا به تمایل خواننده و با زدن دکمه play خواهد بود. |