این عکس رو گذاشتم برای اینکه فکر نکنید عکاسی همیشه یه کار راحت و بی خطره! (پیشنهاد میکنم از کلیک کردن روی عکس صرفنظر کنید!)
هفته پیش قرار بود آخر هفته خاطرهانگیزی بشه، اما جریانات جانبی که پیش اومد خاطرهانگیزیش رو دو چندان کرد. جریان از این قرار بود که سفر چند ساعتهای رو به پایتخت تدارک دیده بودم. از قبل از طریق هواشناسی از این موضوع باخبر بودم که ۵شنبه در تهران و جمعه در مشهد هوا برفی خواهد بود، اما توقع نداشتم که بخواد دردسرآفرین باشه. خلاصه برای رفتن مشکلی ایجاد نکرد، اما وقتی قصد بازگشت داشتم اوضاع طور دیگهای شد. فرودگاه مشهد بدلیل بارش برف هیچ پروازی رو نمیپذیرفت! همه پروازها به مشهد یکی یکی تاخیر میخورد و بعد از چند ساعت اعلام میشد که کنسل شده. من که همیشه چشم انتظار برف بیشتری از سر بازیگوشی بودم این بار اون روی سکه اومده بود سراغم و هرچی میگفتم خدایا این دفعه فرق میکنه اصلا گوشش بدهکار نبود که نبود و برف همینطور توی مشهد میبارید! نهایت این شد که بعد از چند ساعت معطلی قانع شدم که برگشتن با قطار بهتر از هرگز برنگشتنه. با قطار برگشتم و صبح روز بعد به مشهد رسیدم، فاجعه اونجا بود که از راه آهن تاکسی گرفتم به مقصد فرودگاه تا ماشین بیزبون رو بردارم و برم بیمارستان. توی پارکینگ فرودگاه ماشین بیچاره زیر بیش از یک وجب برف بود و با هر دردسری بود رام شد. ولی حاصل این اوضاع سرما خوردن من بود و پیامد این سرما خوردن این شد که case interview دیروز که با من بود رو با همکارم عوض کردم تا اون بالا بجای مصاحبه با بیمار، عطسه و سرفه به خورد بیمار و حضار ندم! جلسه دیروز که برگزار شد دیدم خیلی هم بد نشد که سرما خوردم! آخه کیسی آورده بودن که هم تشخیصش روتین نبود (اختلال شخصیت اسکیزوتایپال) و هم توی مصاحبه خیلی از علائمش رو مخفی کرد و بروز نداد. البته مصاحبه کننده سال سه بود و از عهده مصاحبه بر اومد ولی برای تشخیصش دچار مشکل شد. پیامد دیگه سرماخوردگیم مرخصی امروز و جابجایی کلاس درمان اختلالات اضطرابی فردا برای اینترنها به سهشنبه هفته آینده بود. همه اینها خاطرهانگیزی آخر هفته قبل رو اونقدر پررنگ کرد که هیچوقت فراموش نشه!
¤ این روزها کلا روزهای کنسله انگار! قرار بود توی سمینار بازآموزی دوم اسفند برای روانپزشکان و نرولوژیستها که درباره اپیلپسیه یه لکچر ۲۰ دقیقهای داشته باشم. اما دو روز پیش رئیس محترم انجمن منو توی بیمارستان دید و با این جمله که دو تا از اساتیدمون مایلن سخنرانی داشته باشن، گفت بیا اتاقم ببینیم چه کار کنیم! اون روز فرصت نشد برم، اما بوی کنسلی این ۲۰ دقیقه رو هم میشد حس کرد.
¤¤ بالاخره ویندوزم رو عوض کردم و از شر ویندوز نخنما شدهم خلاص شدم. جوونتر که بودم تا ویندوزم خودش رو لوس میکرد فوری عوضش میکردم! اما ظاهرا این روزا پیر شدم و بس که این روز و اون روز کردم دیگه ویندوز هم ازم حساب نمیبره!
¤¤¤ وجود ملوکانه این روزها سخت ناخوش است و اطباء دربار جملگی در درمانمان عاجز ماندهاند و پیشنهاد دادهاند عجالتا در جهت قبله دراز بکشیم تا تدبیری بیاندیشند! ملکالموت را هر از گاهی میبینیم که چون قشون اجنبی از مقابل دیدگان همایونی رژه میرود و لرزه بر اندام نحیف و زارمان مینشاند. ولیعهد (سال یکی محترم(محترمه)!) را مامور کردهایم در غیاب ما به امور مملکت (بخش!) بپردازد و اوضاع را زیر نظر داشته باشد تا ما ببینیم سرانجام جانمان را تسلیم جانآفرین خواهیم کرد یا هنوز عمر پربرکتمان به دنیاست و سایهمان بر سر مملکت پابرجا!
بعدا نوشت(۱۸ بهمن): خوشبختانه امروز معلوم شد کنسل شدن برنامهم برای دوم اسفند کنسله |