تابستانه

 

الکل رو تموم کردم(باز هم می گم، مطالعه ش رو!) و وقتی دیدم از مبحث مواد ۵۰ صفحه ش  رو خوندم و ۱۴۰ صفحش مونده، تنها واکنشی که می تونستم نشون بدم این بود که لیوان آب یخ رو بردارم و تکونش بدم و به صدای زیبای برخورد یخ به جداره لیوان دل بسپرم!

بعد از مبحث مواد قصد دارم برم سراغ مبحث تئوریهای شخصیت. مبحث سنگین و فرار دهنده ایه، ولی چه کنیم که من بهش علاقه دارم، چون پایه آنالیز شخصیت افراد رو می سازه. وقتی مطلب رو خودنم بیشتر توضیح می دم، ویژگیهای شخصیتی افراد هم ناشی از الگوی آزاد شدن و عملکرد نروترنسمیترها و رسپتورها توی مغزشونه. در واقع مبحث تئوریهای شخصیت برخلاف اسمش که اصلا بهش نمیاد، مطلبیه که حجم عمده ش رو مسیرهای نرونی دخیل در انواع مدلهای رفتاری و جزئیات نروفیزیولوژی که واقعا سخت و فشرده ست، تشکیل می ده.

درباره نروفیزیولوژی هم که هرچی غر بزنم باز هم کمه!‌ توی دوران دانشجویی همیشه ازش فراری بودم. به خاطر سپردن اینکه فلان نروترنسمیتر کی و کجای مغز ترشح می شه و اثرش چیه و چی ترشحش رو تحریک می کنه و چی مهار می کنه و توی کدوم بیماری چه مدلی می شه و کدوم دارو چه اثری روش داره و توی فرد سالم چه نقشهایی داره و ...

بهرحال نروفیزیولژی جزء لاینفک همه فصلهای کتابه و یادگیریش هم پایه یادگیری و درمان بیماریهاست. و طبیعیه که این مطلب خشک و سخت و نچسب حجم زیادی از هر فصل رو به خودش اختصاص داده. فصل نروسایکیاتری هم که جای خود داره

¤بهار گذشت و تیرماه پرمشغله از راه رسید. امتحان ارتقاء که بیست و یکم انتظارم رو می کشه.

از فردا روتیشن اطفالم شروع می شه. تعداد بیمارهام ناگهان زیاد می شن. این ۳ ماه،‌ بجز روزهای کشیک، اینترن و استاژر هم ندارم. درسته که وقتی اینترن و استاژر نداریم می تونیم ویزیتها رو زودتر انجام بدیم و زحمتمون هم کمتره، ولی شخصا احساس می کنم ویزیت توی یک بیمارستان دانشگاهی بدون اینترن و استاژر یه مقدار بی روحه. از طرف دیگه توضیح دادن به دانشجوها باعث می شه که مطالبی رو که مطالعه کردیم دوره کنیم.

درمانگاههای اطفال هم که طولانی و شلوغ و در یک بیمارستان دیگه ست فشار این روتیشن رو زیادتر می کنه.

تیرماه یک مسئولیت دیگه هم دارم و اون شرکت در ECT (الکتروشوک) قبل از ویزیت هست. بهرحال تابستون داغ و پرمشغله ای در پیشه. یاد ۳ ماه تعطیلیها بخیر...

¤ مقاله ای که در روزنامه شرق به قلم آقای اشراقی در خصومت (خیلی دوس داشتم بتونم بگم انتقاد) با جامعه پزشکی نوشته شد اتفاقی بود که از نظر محتوا جدید نبود، اما روش کارش، که استفاده از مطالب گاها طنز آمیز پزشکان و دانشجوهای وبلاگ نویس بود تازگی داشت. نوع نگارش این مقاله طوری بود که حتی توی مدرسه راهنمایی راضی نمی شدم که بخوام همچین مطلبی رو توی روزنامه دیواری مدرسه مون بنویسم. راجع به روزنامه شرق توصیفات دیگه ای شنیده بودم. بهرحال جوابیه این مطلب هم ظاهرا چاپ شد و قضیه با عذرخواهی فیصله پیدا کرد. اما به ما یادآور شد که دیوار موش داره، موش هم گوش داره، و جامعه پزشکی ، و حتی دانشجوهای پزشکی همیشه زیر ذره بین هستن . باید بیشتر دقت کنیم.