Déjà vu

Deja vu is the sense that one has previously seen or experienced what is transpiring for the first time

Déjà vu

Deja vu is the sense that one has previously seen or experienced what is transpiring for the first time

تابستانه

 

الکل رو تموم کردم(باز هم می گم، مطالعه ش رو!) و وقتی دیدم از مبحث مواد ۵۰ صفحه ش  رو خوندم و ۱۴۰ صفحش مونده، تنها واکنشی که می تونستم نشون بدم این بود که لیوان آب یخ رو بردارم و تکونش بدم و به صدای زیبای برخورد یخ به جداره لیوان دل بسپرم!

بعد از مبحث مواد قصد دارم برم سراغ مبحث تئوریهای شخصیت. مبحث سنگین و فرار دهنده ایه، ولی چه کنیم که من بهش علاقه دارم، چون پایه آنالیز شخصیت افراد رو می سازه. وقتی مطلب رو خودنم بیشتر توضیح می دم، ویژگیهای شخصیتی افراد هم ناشی از الگوی آزاد شدن و عملکرد نروترنسمیترها و رسپتورها توی مغزشونه. در واقع مبحث تئوریهای شخصیت برخلاف اسمش که اصلا بهش نمیاد، مطلبیه که حجم عمده ش رو مسیرهای نرونی دخیل در انواع مدلهای رفتاری و جزئیات نروفیزیولوژی که واقعا سخت و فشرده ست، تشکیل می ده.

درباره نروفیزیولوژی هم که هرچی غر بزنم باز هم کمه!‌ توی دوران دانشجویی همیشه ازش فراری بودم. به خاطر سپردن اینکه فلان نروترنسمیتر کی و کجای مغز ترشح می شه و اثرش چیه و چی ترشحش رو تحریک می کنه و چی مهار می کنه و توی کدوم بیماری چه مدلی می شه و کدوم دارو چه اثری روش داره و توی فرد سالم چه نقشهایی داره و ...

بهرحال نروفیزیولژی جزء لاینفک همه فصلهای کتابه و یادگیریش هم پایه یادگیری و درمان بیماریهاست. و طبیعیه که این مطلب خشک و سخت و نچسب حجم زیادی از هر فصل رو به خودش اختصاص داده. فصل نروسایکیاتری هم که جای خود داره

¤بهار گذشت و تیرماه پرمشغله از راه رسید. امتحان ارتقاء که بیست و یکم انتظارم رو می کشه.

از فردا روتیشن اطفالم شروع می شه. تعداد بیمارهام ناگهان زیاد می شن. این ۳ ماه،‌ بجز روزهای کشیک، اینترن و استاژر هم ندارم. درسته که وقتی اینترن و استاژر نداریم می تونیم ویزیتها رو زودتر انجام بدیم و زحمتمون هم کمتره، ولی شخصا احساس می کنم ویزیت توی یک بیمارستان دانشگاهی بدون اینترن و استاژر یه مقدار بی روحه. از طرف دیگه توضیح دادن به دانشجوها باعث می شه که مطالبی رو که مطالعه کردیم دوره کنیم.

درمانگاههای اطفال هم که طولانی و شلوغ و در یک بیمارستان دیگه ست فشار این روتیشن رو زیادتر می کنه.

تیرماه یک مسئولیت دیگه هم دارم و اون شرکت در ECT (الکتروشوک) قبل از ویزیت هست. بهرحال تابستون داغ و پرمشغله ای در پیشه. یاد ۳ ماه تعطیلیها بخیر...

¤ مقاله ای که در روزنامه شرق به قلم آقای اشراقی در خصومت (خیلی دوس داشتم بتونم بگم انتقاد) با جامعه پزشکی نوشته شد اتفاقی بود که از نظر محتوا جدید نبود، اما روش کارش، که استفاده از مطالب گاها طنز آمیز پزشکان و دانشجوهای وبلاگ نویس بود تازگی داشت. نوع نگارش این مقاله طوری بود که حتی توی مدرسه راهنمایی راضی نمی شدم که بخوام همچین مطلبی رو توی روزنامه دیواری مدرسه مون بنویسم. راجع به روزنامه شرق توصیفات دیگه ای شنیده بودم. بهرحال جوابیه این مطلب هم ظاهرا چاپ شد و قضیه با عذرخواهی فیصله پیدا کرد. اما به ما یادآور شد که دیوار موش داره، موش هم گوش داره، و جامعه پزشکی ، و حتی دانشجوهای پزشکی همیشه زیر ذره بین هستن . باید بیشتر دقت کنیم.

نظرات 25 + ارسال نظر
دختر آریایی (نگین) جمعه 1 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 23:53 http://ariai.blogsky.com

سلام....
خب...اینجوری معلوم میشه کارای زیادب رو پیش رو داری...
امیدوارم توی کارات موفق باشی...
من رشتم اصلا به پزشکی ربطی نداره...بیشتر به محاسبات مربوط میشه و ریاضی و ......اینجور چیزا....
هیچوقت نتونستم قبول کنم که برم رشته های مربوط به پزشکی و گیاه پرشکی و دندان پزشکی و اینجور چیزا ولی به نظرم باید خیلی سختی توی راهش باشه...
زحمت زیادی میخواد به اون بالاها رسیدن....
امیدوارم همتون توی راهتون موفق باشین....
بالاخره همه آدما یه جوری زیر ذره بین هستن.....هیچکس آسوده نیست.....
خوشحال شدم از آشنایی...

فعلا...

سلام
مرسی
امیدوارم شما هم موفق باشی
خوشبختم

سپیده شنبه 2 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 00:24 http://gomshodegan.blogsky.com

دکتر تو این دو هفته یعنی فقط ۵۰ صفحه خوندین؟! همون لیوان رو تکون بده!
میگم این NTها عجب عجوبه هایی بودن و ما نمی دونستیم! از شوخی گذشته خیلی جالبه که تمام مسائل روحی و روانی ادم هم یه جورایی به جسم ربط پیدا میکنه٫ حتی شخصیت. منتظر توضیحات بیشتر میمونم:)
راستی دلیلش چیه که بخش اطفال انترن و استاژر نداره؟
جدی یاد سه ماه تعطیلی ها بخیر..حالا که دیگه شام و روم یکیه! کار و بار و... این روزها دلم بیشتر هوای دنیای پاک و ساده کودکی رو میکنه...
واسه این مطلبم میشه نظر طولانی گذاشت مثه قبلی؟! آخه حرفام زیاد شد!
تابستون خوبی در پیش داشته باشی:)
راستی ممنون بابت لینک:)

۵۰ صفحه هم خودش کلیه
بخش روانپزشکی اطفال چون بخش فوق تخصصیه اینترن و استاژر نمی گیره

mary شنبه 2 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 10:15

من تا وقتی خودسرانه و ... یه سری داروی روان رو نخورده بودم باورم نمی شد که مغز اینقدر روی روح اثر داره :)
تازه بعد از اون رفتم دکتر :)
واقعا یاد ۳ ماه تعطیلی به خیر ما که الان همش پروژه داریم :(

حالا باورت می شه؟!

mary شنبه 2 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 10:42

اثر خارجه داره از بین می ره :((
حالا من با این همه امتحان و کار و پروژه چی کار کنم :((

دیگه می خوار تنبل بازی دربیاری ها!

mary شنبه 2 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 11:25

از شما ممنونم که کمک کردین ، البته بازم می کنین دیگه؟:)
ولی کسی از این کارا نمی کنه thanks

خواهش می کنم
اگه ازم ساخته باشه حتما

roseola شنبه 2 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 14:44

موش و گوش و دیوار و موافقم . راستی نوروفیزیولوژی رو از چه رفرنسی می خونید ؟

رفرنس خودمون، یعنی کاپلان - سادوک
۵۰۰ صفحه اولش به neural science و نروسایکیاتری اختصاص داره و بعلاوه ابتدای هر فصل به نروفیزیولژی و نروپاتولژیهای مربوط پرداخته

mary شنبه 2 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 18:06

تازه کجای تنبلی رو دیدی!!!
هر شب به تجویزه خودم زاناکس می خورم بعدشم تا لنگه ظهر می خوابم :)
همیشه هم کارام می مونه :)

اصلا کار خوبی نیس ها

crescendo شنبه 2 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 18:26 http://crescendo.persianblog.com

می گم این جعبه لایتنر به درد نوع درس ما می خوره؟ آخه آدم که نمی تونه این همه مطلب رو وارد جعبه کنه ... بعدش هم مطالب معمولا قابل نوشتن با چند کلمه نیستن ....اصلا خود شما هیچ از این جعبه برای یاد گیری استفاده کردی ؟ آخه من هرچی هم می خونه .... دو سه روز دیگه می بینم مثل الکل پریده رفته !

والا من تاحالا با این جعبه که می گید کار نکردم که نظری بدم
ولی همه با این مشکل شما دست و پنجه نرم کردن تاحالا و از پس اون بر اومدن. پس زیاد سخت نگیرید

میترال(طبیب) شنبه 2 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 19:27 http://tabib_mshd.persianblog.com

حالا دیگه تبلیغ الکل میکنید؟!!!!!!!!

باباجان مطالعه نه نوشیدن!!!

میترال(طبیب) شنبه 2 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 19:28 http://tabib_mshd.persianblog.com

شما به جرم تبلیغ برای عاشق شدن و بعد از آن تبلیغ برای مصرف الکل برای فراموش کردن درد عشق و عاشقی بازداشتید!

:))

میترال(طبیب) شنبه 2 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 19:32 http://tabib_mshd.persianblog.com

ایست...
مقاومت بی فا یده ست...
...
...امضا: نماینده منکرات محل!
نماینده کمیته مبارزه با مشروبات خاص!
نماینده ستاد بهم ریختن وبلاگ بعضی هاو کامنت کوشون کردن خواص!(:

تسلیمیم باباجان!
کامنت کوشون اونوقت یعنی چی؟!
خواص کیان؟!

mary شنبه 2 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 19:36

آخه من چی کار کنم ؟؟؟!!! :( تا دیروز که دپرس بودم حال درس خوندن نداشتم الانم اینقدر شادم که یه جا بند نمی شم بشینم سر درسام
همش آهنگ می ذارم می رقصم :)
مامااااااااااااااااااااااااان :((

:-?

فر یدا شنبه 2 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 22:13 http://vivalavida.blogsky.com

سلام دکتر جون . . . می خوام برای پست قبلی کامنت بذارم . . .
روزی که بالاخره در نتیجه ی عواقب عاشقیتم که استرس و لاغری و بی اشتهایی و دلپیچه های عصبی شدید بود رفتم پیش روانپزشک . . . کوچکترین اشاره ای به عاشقیم نکردم . . . و هیچ چیزی نگفتم . . . اون هم منو بای پلار تشخیص داد و اون داروها . . . فکر می کردم این دردیه که خودش باید علاج شه . . . حالا یا فراموشش کنم . . . یا به جایی برسه . . . که خدارو شکر که به جایی نرسید . . .
به ابن نتیجه رسیدم که عشق یه نوع بیماریه . . . امیدوارم دیگه تجربه ش نکنم . . .
همون دوست داشتن و برای هم ارزش داشتن . . . سگش میارزه به عشق . . .
فقط به درد این می خوره که عاشق بشی که اعصابت یه مدت ورزش کنه و بالا پایین بشه . . .
تجربه ی بدی نیست و چیزهایی جدیدی رو تو خودت کشف می کنی . . . اما مسلما ادامه دار نیست . . .
این بود تجربه ی من . . .
تمام . . .
شاد باشی . . .

سلام
رسیدن بخیر

ببین عشق بیماری نیس. بهرحال یه مساله ایه که اغلب برای افراد تجربه ش ایجاد می شه پس لازمه بهتر شناخته بشه

هدف من از نوشتن راجع به این موضوع این بود که وقتی پشت سرمون رو نگاه می کنیم نگیم که به تجربه ش نمی ارزید

(2)گرگ بیابون یکشنبه 3 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 06:00 http://drhmt.blogspot.com/

سلام دوست وهمکارعزیز
کاش لینک اون موضوع توروزنامه شرق رو می ذاشتی تا بدونم دیگه چه چیزهایی پشت سر پزشکان میگن
بد نبود نویسنده رو یک ارزیابی شخصیتی میکردی دوست روانپزشک من

سلام
تصویر نوشته مذکور رو می تونید از اینجا ببینید:
http://bp2.blogger.com/_Tritr6DuNPw/RnUVFslRgXI/AAAAAAAAABw/f0NvF_XYkLU/s1600-h/1.jpg
آدرس وبلاگی که از اونجا این مطالب رو برداشت کرده هم اینه:
http://gooshzad.blogspot.com/2007/05/3.html
اتفاقا منهم موافقم که یک بررسی بشه تا علت خشمی که نسبت به جامعه پزشکی داشته ریشه یابی و درمان بشه. حتما برای خودش هم خوبه

آذین یکشنبه 3 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 08:54 http://little.blogfa.com

گیر دادن به دکترا بذار بدن!

آخه گیر داریم تا گیر

گل یخ یکشنبه 3 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 13:07

بالا غیرتآ می شه حالا دور منو خط بگیرید و سایکوآنالیزم نکنید؟!
منظورم پاسخ کامنت پست قبلیه!

خب بذارید علت اینکه از صحبت راجع به عشق بدتون میاد رو روشن کنیم!

[ بدون نام ] یکشنبه 3 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 13:08

راستی بدون انترن و استاژر و استاف بداخلاق(!) بهتون خوش بگذره!

اتفاقا خیلی هم خوش اخلاقه
خب تز رو مگه اول بخش نگفتید که تا آخر ماه دفاع می کنید؟! این هم نتیجه بدقولی!

سارا یکشنبه 3 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 13:37 http://jarahedivoone.persianblog.com

سلام. نورو فیزیولوزی من بلد نیستم یا نه واست کلاس خصوصی می ذاشتم. !!!
معلومه بدون استازر به هیچگی خوش نمی گذره برات متاسفم.
من می گم چرا این رزیدنتا این قدر دوست دارن واسه ما استاژرا توضیح بدن نگو به خاطر تمرین خودشونه . یه رزیدنته داخلی بود که دم به دم می اومد یقه ما رو می گرفت . همون که گفتم تلسکوپه . همش برامون همه چی رو توضیح می داد. حالا اینش خوب بود!!! ولی همشهری شما بود....:)))

سلام
مرسی که به فکر آموزش ما هستی!
واقعا بدون استاژر سخته.
ببین اون تلسکوپه چقدر به فکر آموزشتون بوده!!

mary یکشنبه 3 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 13:41

امروز رفتم کتاب( از حال بد به حال خوب) رو خریدم :)
حالا باید دید چقدرش رو می خونم معمولا بیشتر از یه روز نمی تونم این جور کتابارو تحمل کنم

اگه مثل دیروز شاد باشی که حتما می تونی

میم یکشنبه 3 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 22:55 http://stormysea.persianblog.com

نه دیگه کار از کار گذشته امروز من به هر جا سر زدم سخن ار دخانیات بود اینجا هم به سبزه آراستش کرد. عشق و عاشقی حالا هم ..... خلاف شدی تموم .
خوش بگذره بدون استاژر ، حداقلش دیگه کمتر از دست انترن ناله میکنید و به فکر افکار شیطانی کشیک برای استاجرها می افتید و دیگه بهانه نداری به ارتقا فکر کن فقط.

شاید اشکال از اماکنی بوده که شما بهش سر زدی!
استاژرها که فعلا از افکار شیطانی ما بهره مند هستن!

مریم پنج‌شنبه 7 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 14:51 http://incidentaloma.persianblog.com

میگم الکلم بد نیستا
از سیگار بهتر!

مرتضی پنج‌شنبه 7 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 17:44

دکتر جان از تو بعید بود که این قدر فاش و خام بخواهی راجع به مقاله شرق قضاوت کنی. اولا کجای مقاله از وبلاگ‌ها نقل قول کرده بود؟ و تازه مگر ایرادی دارد نقل قول کردن؟ بعد هم بهتره به جای تخطئه مطلب و مقایسه اون با روزنامه دیورای راهنمایی که یک تکنیک شناخته شده روانی هست جواب مستدل می دادی. من که تا حالا جوابهایی را که خوندم همه یه جورهایی تأیید حرف نویسنده اون مطلب بودند.

نمی دونم مقاله شرق رو خوندید یا نه. و نمی دونم همکار هستید یا نه. واسه چند تا کامنت پایینتر لینک مقاله شرق رو گذاشتم. بخونیدش. اونجا که به سخره گفته رانیتیدین رو به باسن می زنن و متوکلوپرامید رو درون رگ، از وبلاگ جوجه اکسترن برداشته، و هر کس ندونه، مثل خود نویسنده، فکر می کنه که نمی شه اینجوری زد! و این کار یعنی یک خطای منافی حیات در پزشکی!
یا اون قسمت اعترافات یک پزشک رو از وبلاگ گوشزد برداشته، گوشزد خودش توی وبلاگش نوشته که اینجور مطالب رو بصورت اغراق آمیز می نویسه و انطباق قطعی با واقعیت نداره، اما آقای اشراقی بدون توجه به این مساله، که غرض ورزیش رو می رسونه، اون مطالب رو نقل قول کرده و بعنوان نماینده جامعه پزشکی معرفیش کرده! یعنی همه پزشکان اینطوری هستن!
نه دوست عزیز. مشکل اصل نقل قول نیست. چه جوری نقل قول کردن مهمه.
اما من قصد نقد نداشتم. چون دیگران این کار رو انجام داده بودند. و نمی دونم تایید کدوم حرف نویسنده بوده. مگه شما تصور می کردید توی پزشکی خطایی صورت نمی گیره؟
مساله اینه که آیا باید بیایم اینطوری راجع به پزشکی صحبت کنیم؟
در عالم سیاست نویسنده ها از این روش ژورنالیستی برای مطالبشون استفاده می کنن و معقول هم هست، اما پزشکی چیزی نیست که بشه به شیوه ژورنالیستی راجع بهش صحبت کرد. علم با سیاست تفاوت داره، نمی شه در موردش غلو کرد و از روشهای روزنامه نگاری برای تحریف واقعیت استفاده کرد.
درست متوجه شدید، من از روش خود این مقاله برای مقابله باهاش استفاده کردم.
من ابتدا قصد داشتم مطلب مفصلی بنویسم و با تکنیکهای ژورنالیستی این مقاله رو زیر سوال ببرم تا نویسنده ش بفهمه که اینطور نوشتن کار سختی نیست. درسته که ژورنالیست نیستم، اما مبنای استفاده از تکنیکهای ژورنالیستی بر اساس روانشناسیه و می تونم بر اساس اون پنبه این روزنامه رو بزنم. اما وقتی دیدم جوابیه همکاران رو هم چاپ کرده منصرف شدم و به همین چند خط اکتفا کردم.
در نهایت باز هم می گم. جامعه پزشکی هم قابل انتقاده، ولی انتقاد آگاهانه و بر اساس علم و انصاف.

مرتضی شنبه 9 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 11:30

دکتر جان خودت هم مثل من میدونی که تزریق اشتباهی رانیتیدین میتونه گاهی عوارض داشته باشه و گاهی هم نه و اصلا ممکنه اجبارا تزریق بشه . وبلاگ گوشزد را هم دیدم و همه کامنت‌هاش را هم خوندم. به نظرم استفاده سوء از اون نشده و خود گوشزد هم در جوابیه ای که گذاشته باز حرفش را پس نگرفته. مضاف برا این که بعضی همکاران اصلا خود گوشزد را زیر سئوال بردند و گفتند که پزشک نیست. بالفرض هم که اصلا رانیدتین را اشتباه نوشته باشه بقیه مثالهایی که ذکر کرده هم اشتباهه؟ یا کل مطلبی که نوشته اشتباهه؟ تو داری با زیر سئوال بردن یک جزء همه کل را زیر سئوال می‌بره که این خودش یک مغالطه است. ضمنا به لحاظ تخصص و ژورنالیسم هیچ فرقی بین سیاست و پزشکی نیست. همه جای دیگر دنیا هم علاوه بر ژورنالهای تخصصی پزشکی روزنامه ها به زبان عامه فهم مطلب می‌نویسند . این که بگی فقط باید متخصص در این باره مطلب بنویسه یک جور دیکتاتوریه. تازه خود نویسنده مقاله هم ذکر کرده که از چشم یک بیمار داره مطلب را می نویسه نه از چشم یک متخصص. مگر پرشکی چه فرقی با بقیه حوزه ها داره که نباید این طوری راجع بهش مطلب نوشت.؟
راستی وبلاگ خوندنی داری.

من احساس می کنم شما دارید جانبدارانه به موضوع نگاه می کنید. دلیلش هم برام مجهوله. به فرض که مطلب برداشته شده از گوشزد عین واقعیت و بدون اغراق بود( که نیست). آیا این در مورد همه جامعه پزشکی صدق می کنه؟ اگه میومد می گفت این مقاله رو در انتقاد از گوشزد نوشتم درست بود. ولی کاری که کرده همونیه که شما می خوای از من در موردش ایراد بگیری،‌یعنی این رو به همه جامعه پزشکی تعمیم داده، گفته جامعه پزشکی بحران اخلاقی داره، نه فلان پزشک. واقعا همینطوره؟! شما واقعا رنج طبابت توی روستا رو کشیدی؟ کشیک رزیدنتی دادی؟ بابت هر موضوع بی جایی به دادگاه کشوندنت؟ با وجود همه اینها آیا شده بتونی به بیماری کمک کنی ولی کمکت رو دریغ کنی؟شما دیگه چرا از مقاله دفاع می کنی؟
رانیتیدین هم عضلانی زده می شه و هم وریدی.و اینجا از روی وبلاگ جوجه اکسترن که بر اساس صحبت ناآگاهانه مربی شون که گفته بوده رانیتیدین رو عضلانی نمی زنن این خاطره ش رو تعریف کرده بوده، اومده بعنوان خطای پزشکی نام برده، وطوری روضه سرایی کرده که اشک هر خواننده ای رو دربیاره! آیا کسی که می خواد از این موضوع به عنوان خطا نام ببره و محترم ترین و بااستعداد ترین افراد جامعه رو زیر سوال ببره و محکومشون کنه، نباید بفهمه که اصلا زدن رانیتیدین عضلانی واقعا غلطه یا نه؟!
همه جای دنیا مقاله می نویسن، ولی نه با این ساختار. حداقل می فهمن که کدوم دارو چه جوری مصرف می شه. می فهمن که خطای پزشکی چیز عجیبی نیست، و آمار می دن که اینجا بیشتره یا کمتره. به فرض خطا بودن یک یا دو اقدام کل پزشکی رو زیر سوال نمی برن.
منظورم از روش ژورنالیستی این شاخ و برگ دادنها و شلوغ کردنهایی هست که معمولا سیاسیون استفاده می کنن تا عوام رو تحت تاثیر قرار بدن.
با این موضوع که راجع به پزشکی اظهار نظر و نقد بشه باز هم می گم. موافقهم. ولی منصفانه. نه از روی جهل و کینه توزی و خالی کردن خودشون و نوشتن مقاله ای جاهلانه و مضحک.

مرتضی یکشنبه 10 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 10:34

باز هم سلام دکتر جان. من منکر این نیستم که دارم جانبدارانه به قضیه نگاه می‌کنم. اتفاقا هر آدم عاقلی باید اقرار کنه که از پشت عینک خودش داره قضایا را می‌سنجه. اما به نظرم تو فقط دو بند تازه غیر مهم از اون مقاله را بولد و درشت نمایی کردی و داری بهش می‌تازی. ببینم مگر ما ایرانی نیستیم؟ مگر تا حالا صد جامعه شناس و روانشناس اجتماعی و غیره و غیره نگفته اند که جامعه ایران هم بحران اخلاق داره؟ یا چه و چه یا مثلا نگفته اند ما ملت دیکتاتورپروری هستیم و غیره؟ به من و تو برخورده؟ من فرض می‌کنم تو پزشک خوبی هستی. دغدغه داری. یکی از علایمش هم همینه که داری وبلاگ می‌نویسی. چرا باید به تو بربخوره؟ اون که از دم نیومده که بگه همه بدند. گفته خیلی ها این طوری هستند. کلی هم در پاراگراف آخر اظهار شرم کرده که شاید الان زمان مناسبی نباشه برای این کار. ادامه مقاله اش را هم حتما خوندی در شماره بعدی. جالبه که اتفاقا تویی که پزشک خوبی هستی بهت برمیخوره. دکتر عزیز در همان مقاله گفته شده که متأسفانه آمار درستی در ایران از خطاهای پزشکی نیست. جاهای دیگر شفافیت حاکمه و اگر اتفاقی افتاد همه می‌فهمند اما این جا نه. من و تو که می‌دونیم چه لاپوشانی‌هایی تو بیمارستان ها میشه. من و تو که میدنیم با ایدزی ها با زندانی ها و خیلی های دیگه چه رفتاری تو بیمارستان ها میشه. دکتر جان راستش را بخواهی فکر می‌کنم من و تو با هم اختلافی نداریم. شاید اون نویسنده هم اختلافی نداشته باشه. مسئله اینه که به قول مولانا ما هر کدوم یک جایی از فیل را در تاریکی داریم لمس می‌کنیم.

سلام
ولی به نظرم اون نویسنده اختلاف داره.

[ بدون نام ] یکشنبه 10 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 13:54

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد